طلوع خورشید از مشرق کعبه امیرمؤ منان از صلب پدرى چون ابوطالب دیده به جهان گشود. ابـوطـالب بزرگ بطحاء و رئیس بنى هاشم بود. سراسر وجود او، کانونى از سماحت و بخشش ، عطوفت و مهر، جانبازى و فداکارى در راه آئین توحید بود. مـادر وى فـاطـمه ، دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستین زنانى است که به پیامبر ایـمـان آورد و پـیـش از بـعثت از آیین ابراهیم پیروى مى کرد. او به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجدالحرام را پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : خـداونـدا، بـه تـو و پـیـامـبـران و کـتـابـهـائى کـه از طـرف تـو نـازل شـده انـد و نـیـز بـه سـخـن جـدّم ابـراهـیـم سـازنـده ایـن خـانـه ایـمـان راسخ دارم . پـروردگارا، به پاس احترام کسى که این خانه را ساخت و به حق کودکى که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما. لحـظـه اى نـگـذشـت کـه فـاطمه به صورت اعجازآمیزى وارد خانه خدا شد و در آنجا على علیه السّلام به دنیا آمد. پیوند دو گوهر چـنـد سـال از هـجـرت پیغمبر مى گذشت و على هنوز کشتى زندگى را خود به تنهائى در دریـاى حـوادث ناخدائى مى کرد اما دیگر وقت آن شده بود که این روح بزرگ و طوفانى در کـنـار انـیـسـى مـهـربان لحظاتى را بیاساید لکن کدامین روح مى توانست با وى همگام شود و کدامین دل توان آن را داشت که این شیر خشمگین و غران روزهاى نبرد با کفار و زاهد غـمـگین و گریان شبهاى تار را در خود بگنجاند و از هم نگسلد جان و دلى على گونه مى بـایـسـت کـه هـمـچـون او از سرچشمه زلال وحى سیراب شده و به خود بالیده باشد و او کسى جز فاطمه دخت رسول خدا صلّى الله علیه و آله نبود. فـاطـمه علیها سلام خواستگاران بسیارى از اشراف و غیر اشراف نظیر ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بن عوف داشت اما پیامبر در جواب همه آنان فرموده بود: در امر ازدواج فاطمه منتظر وحى الهى هستم تـا ایـن کـه سـرانـجـام عـلى عـلیـه السـّلام درب خـانـه رسـول الله را کـوبـید پیامبر به ام سلمه فرمود بر خیز و در را بگشا که محبوب خدا و رسول پشت در است . ام سلمه در را گشود و على علیه السّلام وارد شد و در حضور پیامبر نـشست و ساکت و آرام سر به زیر افکند پیامبر از سکوت على همه چیز را فهمید و فرمود گـویـا حـاجـتـى دارى و على علیه السّلام حاجتش را گفت . پیامبر برخاست و به نزد زهرا رفـت و فـرمـود دخترم من همواره از خدا مى خواستم که تو را به عقد بهترین مخلوق خود در آورد و اکنون او به خواستگارى تو آمده چه پاسخ مى دهى ؟ فاطمه سکوت کرد اما سکوتش چنان پرمعنا و گویا بود که پیامبر لب به تکبیر گشود و فرمود: سکوت دخترم نشانه رضاى اوست و چگونه مى توانست راضى نباشد که خدا خود به محمد صلّى الله علیه و آله فرموده : اگر على را نمى آفریدم در روى زمین همشانى براى فاطمه نبود. پـس از مـراسـم خـواسـتـگـارى و عـقـد، عـلى عـلیـه السـّلام زره خـود را فـروخـت و پـیـامـبر پول آنرا به عده اى از اصحاب داد تا براى زندگى فاطمه و على اثاثیه تهیه نمایند و چون اثاثیه منزل فاطمه را به حضور رسول خدا آوردند فرمود خداوندا زندگى را بر گروهى که بیشتر ظروف آنان سفال است مبارک گردان . هـنـگـامـى کـه زفـاف فـاطـمـه فرا رسید پیامبر در حق هر دو دعا کرد و بدینسان زندگى زناشوئى على و فاطمه آغاز شد. ثمره نخل ولایت پـیـونـد فـاطـمـه سـلام الله عـلیـهـا و عـلى عـلیـه السـّلام نـه تـنـهـا وصال دو روح همدرد و همگام شدن دو آشناى خدا گونه با یکدیگر در طریق زندگى بود کـه جـهان آفرین نیز سرنوشت را چنین رقم زده بود که وجود محمد صلّى الله علیه و آله در وجود این دو شاگرد ممتاز مکتب وحى استمرار یابد و کوثر پربرکتش از میان آن دو تن بـجـوشـد و از آمیختن آن دو دریاى عصمت و عفت گوهرهائى برون گردند که تا قیامت نور مـحـمـدصـلّى الله عـلیـه و آله را بـر جـهـانـیـان بـتـابـانـنـد و حاصل این پیوند مبارک چهار فرزند شد به نامهاى : حسن علیه السّلام حسین علیه السّلام زینب کبرى سلام الله علیها زینب صغرى (ام کلثوم ) سلام الله علیها و پنجمى ... دیگر قلم را یاراى نوشتن نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حماسه غدیر سـال دهـم هـجـرت بـود و پـیـامبر از آخرین سفر حج خود باز مى گشت ، گروه انبوهى که تعدادشان را تا صدوبیست هزار رقم زده اند او را بدرقه مى کردند تا این که به پهنه بى آبى به نام غدیر خم رسیدند. نـیـم روز هـیـجـدهـم ذى الحـجـه بـود کـه نـاگـهـان پـیـک وحـى بـر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که : ((اى رسـول آنـچـه از جـانـب پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده بـه گـوش مـردم بـرسـان و اگـر چـنین نکنى رسالت او را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد)) پـیـامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بى آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فـرود آمـدنـد. مـنـبـرى از جـهـاز شـتـران بـراى پـیـامـبـر سـاخـتـنـد و رسـول خـدا بر فراز آن رفته و روى به مردم کردند. ابتدا خداى را سپاس فرموده و از بدیهاى نفس اماره به او پناه جست و فرمود: اى مردم بزودى من از میان شما رخت بر مى بندم من مسئولم و شما نیز. آیا درباره من چه مى انـدیـشـید جمعیت نیکو جواب دادند و محمد صلّى الله علیه و آله از آنان اقرار به یگانگى خـداونـد در رسـالت خـویـش و حـقـانـیـت روز رسـتاخیز گرفت و جمعیت اقرار نمودند. آنگاه فرمود: مـن دو چـیـز گـرانـبـهـا در مـیـان شـمـا مـى گـذارم یـکـى ثـقـل اکـبـر کـه کـتـاب خـداسـت و دیـگـرى ثـقـل اصـغـر کـه اهل بیت منند. مـردم ، بـر آنـان پـیشى نگیرید و از آنان عقب نمانید. آن گاه دست على علیه السّلام را در دسـت گـرفـت و آن قـدر بـالا بـرد کـه هـمـگـان او را در کـنـار رسول خدا دیدند و شناختند سپس فرمود: خـداونـد مولاى من و من مولاى مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم . اى مردم هر کس کـه مـن مـولا و رهـبـر اویم این على هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا دوستان على را دوست بدار و دشمنان او را خوار. خدایا على را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم اسـت حـاضـران ایـن خـبـر را بـه غـایـبـان بـرسـانـنـد. هـنـوز اجـتـمـاع بـه حال خود باقى بود که دوباره آهنگ روح بخش وحى گوش جان محمد صلّى الله علیه و آله را نواخت که : (( امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم )) و بدینسان على علیه السّلام از جانب خداوند براى جانشینى پیامبر صلّى الله علیه و آله برگزیده شد افول خورشید نبوت و آغاز فتنه ها پـنـجـشـنـبـه آخـر مـاه صـفـر از سـال یـازدهـم هـجـرت بـود کـه رسـول خـدا در حالى که سر در دامن على مرتضى داشت دیده از جهان فروبست مولى علیه السّلام خود در این باره مى فرمایند: ((پیامبر در حالى که سرش بر سینه من بود جان سپرد و بر روى دست من جان از بدن او جـدا گـشـت و مـن بـراى تـبـرک دسـت بـر چـهـره ام کـشـیـدم آنـگـاه بـدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا یارى مى کردند، گروهى از فرشتگان فرود آمده و گروهى بالا مى رفتند و همهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى خواندند مرتب به گوش مى رسید)) در حـالى کـه عـلى عـلیـه السـّلام و عـده اى از یـاران مـشـغـول غـسـل و کـفـن رسـول خـدا بـودنـد دو قـبـیـله اوس و خـزرج کـه سـالهـاى سـال بـا هـم رقـابت و جنگ و جدال داشتند و اسلام به خصومت آنان پایان داده بود و همگى بـه انـصـار مـعـروف بـودنـد در سـقـیـفـه بـنـى سـاعـده گـرد آمـدنـد تا براى خود امیرى بـرگـزیـنـنـد. خـزرجیها شخصیت برجسته اى مثل سعد بن عباده داشتند که کاندیداى امارت بـود و اوسـیـهـا از داشـتـن شخصیتى که همسنگ او باشد محروم بودند و از طرفى بخاطر رقـابـت دیرینه نمى خواستند به او راى دهند و در پى فرصتى مى گشتند. عمر از ماجرا مـطـلع شـد و بـا آگـاه کردن ابوبکر از جریان هر دو بطرف سقیفه به راه افتادند و در بـیـن راه بـا ابـوعـبـیده جراح برخورد کردند و وى را نیز با خود همراه نمودند وقتى به آنـجـا رسـیـدنـد عـمـر بـا صـداى بـلنـد فـریـاد کـرد مـگـر نـشـنـیـده ایـد کـه رسول خدا فرمود: خلیفه من از قریش است . قـبـیـله اوس کـه مـنتظر چنین فرصتى بودند گفتند آرى شنیده ایم سپس عمر و ابوبکر در حـالى کـه خـلافـت را بـه یـکـدیـگر تعارف مى کردند وارد جمع انصار شدند و عمر دست ابوبکر را به عنوان بیعت فشرد و ابو عبیده و پس از آن مردان قبیله اوس نیز چنین کردند اما خزرجیها بدون بیعت و به عنوان اعتراض سقیفه را ترک نمودند. پـس از مـاجـراى سـقـیفه ابو بکر و عمر و ابو عبیده به طرف مسجد روانه شدند و اوسیها نـیـز به دنبال آنان به راه افتادند و در بین راه نیز طرفداران دیگرى یافتند و بالاخره ابـوبـکـر بـه عـنـوان خـلیـفـه رسـول خـدا بـر مـنـبـر شـد و مـهـاجـریـن در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بدین ترتیب خلافت ابوبکر آغاز گردید. اما عده اى از مهاجرین و شخصیتهاى برجسته اسلام و بنى هاشم همراه با على علیه السّلام به عنوان اعتراض ، در خانه زهرا متحصن شدند طوفان مصیبت ابـوبـکـر بـراى ایـنـکـه پـایـه هـاى حـکـومت خود را استوار نماید لازم بود از متحصنان و مـعـتـرضـان و خصوصا على علیه السّلام بیعت بگیرد به همین جهت عمر را با عده اى مامور کرد که معترضان را براى بیعت به مسجد بیاورند. عـمـر هـمـراه بـا جمعیت در مقابل خانه زهرا آمد و فریاد کرد به خدا سوگند یا خانه را مى سـوزانـم یـا مـتحصنان براى بیعت خانه را ترک گویند و چون با مقاومت آنان روبرو شد آتـش بـر افـروخـت و بـه خـانـه زهرا هجوم برد ماموران خلیفه على علیه السّلام را کشان کشان به طرف مسجد بردند تا به خلافت ابوبکر راءى دهد. در جریان این یورش زهرا سلام الله علیها مجروح گردید و کودک شش ماهه او سقط شد و بـر اثـر صدمات جسمى و روحى که در این جریان و جریانهاى بعدى بر او وارد گردید در بـسـتـر بـیمارى افتاد و به زودى دار فانى را وداع گفت . و على علیه السّلام در میان طوفان حوادث تنها و بى یاور ماند. على علیه السلام و پایدارى در کشاکش دوران خلافت با آغاز خلافت ابو بکر، مولى از یک طرف شاهد به تاراج رفتن حق مسلم خویش بودند و از طـرفـى نـگـران وحـدت جـامعه نوپاى اسلامى که بر اثر کوششهاى خستگى ناپذیر پیامبر تا بدان پایه رسیده بود و کوچکترین اختلاف و جنگ داخلى مى توانست چنان آتشى بر افروزد که نهال جوان اسلام را تا ریشه بسوزاند چون از یک طرف روم و ایران و از یک سو قبایل پراکنده عرب که ضرب شصت پیامبر آنان را رام کرده بود و از جانب دیگر مـنـافقان داخلى همگى در پى بهانه اى براى نابود کردن اسلام بودند و مسلم جنگ داخلى مى توانست همه آنان را به آرزوى دیرینه خود برساند به همین خاطر مولى علیه السّلام شمشیر را در غلاف نمود و از حق مسلم خویش گذشت . تنها براى اینکه حجت بر همگان تمام بـاشـد ابتداء از طریق سخنرانى و احتجاج فضایل و برجستگى ها و فداکارى هاى خویش در راه اسـلام و سـفـارشـات پـیـامـبر درباره لیاقت او براى خلافت را به یاد مردم آورد و آنـگـاه بـراى ایـنـکه فرصت به دست دشمنان نیفتد سکوت طولانى و جانفرساى خویش را آغاز کرد سکوتى که خود مولى مى فرماید همچون خار در چشم و استخوان در گلو بود. در خـلال سـالهاى سخت سکوت ، على علیه السّلام به جمع آورى و تفسیر قرآن و تربیت شـاگـردانـى شـایـسـتـه و پـاسـخ بـه پـرسـشـهـاى دانـشـمـنـدان مـلل و نـحـل دیـگـر و بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور و کار و کوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان و درماندگان پرداخت و براى جلوگیرى از فرو ریختن مجد و عـظـمـت اسـلام بـه مـشـورت خـلفـاء مـى نـشـسـت و حـتـى در گـرهـهـاى کـور مـسـائل سـیـاسـى و اجـتـمـاعـى جـامـعـه اسـلامـى یـگـانـه مشکل گشاى آنان شد. بیعت و کرسى امامت خـلیـفـه سـوم بـر اثـر سـوار کـردن گـروهـى از افـراد ناشایست اموى بر گرده مردم و تـعـطـیـل حـدود الهـى و ایذاء و ضرب گروهى از اصحاب پیامبر و تبعید برخى دیگر از آنـان و تـقـسـیـم بـیـت المـال در میان بنى امیه باعث خشم عده زیادى از مسلمین شد و کار به جـائى رسـیـد کـه نقشه کاملا محرمانه قتل او از ناحیه معاویه با این هدف که پس از کشته شـدن او بـه خـونخواهیش برخیزد و از این طریق با ایجاد جو عمومى علیه امام على جریان خلافت را ـ که به واسطه سوء عملکرد بنى امیه از دستشان خارج شده بود - دوباره به بنى امیه باز گرداند ریخته و اجراشد. بـدیـنـسـان مـردم بـه خـانـه عـلى هـجـوم آورده و خـواسـتـار قبول خلافت از ناحیه مولى شدند حضرت ابتداء امتناع نمودند اما وقتى پافشارى و اصرار مردم را مشاهده کردند حجت را بر خـویـش تـمـام شده یافتند و براى اینکه بیعت با او پنهانى و ناگهانى نباشد به مسجد رفتند و کلیه مسلمانانى که از مصر و عراق آمده بودند و مهاجرین و انصار مگر عده انگشت شمارى ، همگى با طوع و رغبت با او بیعت نمودند و مولى از همان آغاز اعلام کرد که حقوق غـصب شده را باز مى گرداند. بیت المال را بطور مساوى در بین مسلمانان تقسیم مى کند و فرمانروایان ناصالح را عزل مى نماید. رویارویى با ناکثین و فاجعه جمل پیامبر در دوران حیات خود به على فرمود: (( اى على تو با پیمانشکنان و ستمگران و خارجان از دین خواهى جنگید)) پـیـمـانـشـکـنـان یـا نـاکثین گروهى بودند که ابتداء با على بیعت کردند. سردمداران این گروه طلحه و زبیر بودند که در پوشش احترام عایشه همسر پیامبر و کمکهاى بى دریغ بـنى امیه سپاهى گران براى تصرف کوفه و بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رسـانـده و آنجا را تصرف کردند امام به تعقیب آنان پرداخت و نبردى میان طرفین بر پا شـد کـه در آن طـلحـه و زبـیـر کـشـتـه شدند و سپاه آنان متفرق شد و گروهى از آنان به اسارت درآمدند که بعدا مورد بخشش امام علیه السّلام قرار گرفتند. عـلت مـخـالفـت طـلحـه و زبـیـر ایـن بود که آنان فهمیدند در دستگاه على علیه السّلام از بـریـز و بـپـاشهاى دوران خلافت عثمان وجود ندارد و او پست و مقام بیهوده به کسى نمى دهـد و آنـان کـه در دوران عـثـمـان از سـفـره گـسـتـرده بـیـت المـال سـیـر چـریـده و شـکـم بـرآورده و صـاحـب مـال و منال و خانه و غلام و کنیز شده بودند وقتى که دیدند على پست به آنها نمى دهد که هیچ ، بـلکـه از ایـن بـه بـعـد بـایـد بـا دیـگـر مـسـلمـیـن در اسـتـفـاده از بـیـت المـال مـسـاوى بـاشند، عَلَم مخالفت برافراشتند و عایشه را که با على کینه اى دیرینه داشت با خود همگام نمودند واقعه صفین قاسطان یا گروه ستمگران ، معاویه و پیروان او بودند حضرت امیر در همان آغاز خلافت تصمیم بر عزل معاویه گرفت . امـا او بـا خـدعـه و حـیـله و آفـریـدن حـوادث فـریـبـنـده قـریـب دو سـال و بـلکـه تـا پـایـان عـمـر امـام فـکـر آن حـضـرت را بـه خـود مـشـغول ساخت و نبرد صفین در منطقه اى میان عراق و شام بین او و على علیه السّلام رخ داد که در آن ، خون متجاوز از صد هزار مسلمان ریخته شد. سـرپـیـچـى مـعـاویـه از بـیـعـت با امام علیه السّلام و طغیان او سبب شد که امام با سپاهى گـران بـه سوى او حرکت کند و معاویه نیز مردم شام را براى نبرد با على علیه السّلام آمـاده کـرد د و سـپـاه در مـنطقه اى میان عراق و شام با هم روبرو شدند امام علیه السّلام از روز نـخـسـت هـدفـش ایـن بود که در صورت امکان مساله را بدون خونریزى فیصله دهد اما طـغـیـان مـعـاویـه مانع از این کار شد و سرانجام پس از اتمام حجت هاى فراوان از جانب امام عـلیـه السـّلام ، آتـش جنگ شعله ور شد. پس از روزها نبرد و کشتار سپاه دشمن خسته شد و على علیه السّلام تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره سازد. سـرنـوشـت جـنـگ در حـال پـایان پذیرفتن به نفع امام بود و چیزى نمانده بود که خیمه فـرمـانـدهـى مـعـاویـه از طـرف سـپـاه امـام بـرکـنـده شـود کـه ناگهان معاویه با همکارى عـمـروعـاص حـیـله اى انـدیـشـید. دستور داد سپاهیان او قرآن ها و مصاحیف رابر نوک نیزه ها بستند و همگى یکصدا شعار دادند که حاکم میان ما و شما کتاب خداست . مـنظره روح انگیز مصاحف عقل و هوش را از بسیارى از سربازان امام ربود و بالاخره حماقت گروهى از اصحاب امام و نیرنگ و نفاق گروهى دیگر سبب شد که مولى علیه السّلام جنگ را متوقف نماید و به حکمیت تن در دهد. ساده لوحان از سپاه امام که تعدادشان کم نبود براى حکمیت بر خلاف نظر امام ابوموسى اشـعـرى را بـرگـزیـدنـد کـه شـخـصـیـتـى سـاده لوح و سـسـت عـنصر بود و از على نیز دل خـوشى نداشت و از طرف دشمن روباه مکارى همچون عمروعاص برگزیده شد و پایان بـازى حـکـمـیـت فـریـب خـوردن ابوموسى بوسیله عمروعاص بود و نتیجه آن تثبیت موقعیت معاویه و فرصت یافتن او براى تجدید قوا بود مواجهه با مارقین و غوغاى نهروان مارقان یا گروه خارج از دین همان خوارج بودند آنان جزو سپاهیان على علیه السّلام و تا پـایـان نـبـرد صـفین در رکاب آن حضرت مى جنگیدند اما کارهاى فریبنده معاویه و قشرى بودن خود آنها سبب شد که بر امام خود بشورند و پس از بازى حکمیت گروه سومى شدند که هم بر ضد امام و در مقابل او ایستادند. امـام عـلیه السّلام با این گروه در منطقه اى به نام نهروان رو به رو شد و پس از اتمام حـجـت و بـازگرداندن عده زیادى از آنان ، بقیه را از دم تیغ گذراند و جمع آنان را متفرق نمود غروب خورشید در مغرب سجدگاه پـس از نـبـرد نـهـروان و درهـم شـکستن خوارج و فرارى شدن گروهى از آنان در مکه گرد آمـدنـد و تـصـمـیـم بـر قـتـل عـلى عـلیـه السـّلام گرفتند. عبدالرحمن بن ملجم مرادى مامور قـتـل عـلى عـلیـه السـّلام گـردیـد و با همین نیت آهنگ کوفه نمود در کوفه با دخترى بنام قـطـام آشـنـا شـد و دل بـر او بـسـت و از او خـواسـتـگـارى نـمـود و او قبول خود را مشروط به قتل على علیه السّلام نمود و این خواسته ، ابن ملجم را در کار خود مـصـمـم تـر نـمـود لذا شـمـشـیـرى تـهـیـه کرد و آنرا با زهرى مهلک آب داد و سرانجام در سـحـرگاه نوزدهم رمضان در حالى که مولى علیه السّلام در محراب عبادت سر بر سجده نـهـاده بـود چـنـان شمشیر زهر آلود خود را بر فرق او فرود آورد که زهر شمشیر تا مغز سـر مـولى رسـیـد و قـامـت عدالت خمیده و هماى تیزپرواز آسمان ولایت در خون خود طپید و نداى فزت و رب الکعبه اش در مسجد کوفه پیچید. در مورد شهادت مولى علیه السّلام گفته اند: قُتِلَ فى محراب العباده لِشِدَّه عَدْلِه آرى پافشارى على در اجراى حق و منحرف نشدن او از صـراط مـسـتـقـیـم و اصرار او در اعمال عدالت و منحرف نشدن از آن در هیچ شرایطى و به بهانه هیچ مصلحتى سبب شهادت آن حضرت گردید.
دشمن طاوس آمد پرّ او
اى بسا شه را که کشتش فرّ او
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت آن صیاد خون صاف من
حق گرایى نـخـسـتـیـن افـتـخـار عـلى عـلیه السّلام پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام و به عبارت صـحیحتر ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش بود. بسیارى از محدثان و تاریخ نویسان نـقـل مـى کـنـنـد کـه پـیـامـبر اکرم روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و على علیه السّلام فرداى آن روز ایمان آورد. پیامبرصلّى الله علیه و آله مدت سه سال از دعوت عمومى خوددارى کرد و تنها از رهگذر مـلاقـاتـهـاى خصوصى با افراد قابل و شایسته توانست گروه معدودى را به آیین جدید الهى هدایت کند. تا اینکه سرانجام پیک وحى فرا رسید و از جانب خدا فرمان داد که پیامبر دعـوت هـمـگانى خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان آغاز کند، پیامبر اکرم دعوت عـلنـى را بـا دعـوت خـویـشاوندان خود شروع کرد و در جلسات ضیافت على علیه السّلام تنها کسى بود که پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع ، پیامبر دست خود را بر دست على زد و فرمود: هان اى خویشاوندان و بستگان من بدانید که على برادر و وصى و خلیفه من در میان شماست . لیلة المبیت دیـگـر از افتخارات حضرت امیر علیه السّلام ماجراى لیله المبیت است . لیله المبیت گرچه شـب بـود و تـاریـک امـا در تـاریـخ پرافتخار زندگى على علیه السّلام از روشنترین و درخـشـانترین لحظات است و در کتاب گرانقدر عمر او مستندترین فصلى است که حاکى از عـشـق بـى شائبه وى به محمد صلّى الله علیه و آله مى باشد و از آنجائى آغاز مى شود کـه بدنبال رحلت بزرگترین پشتیبان پیامبر، ابوطالب ، و مهربانترین انیس او خدیجه در سـال دهـم بـعـثت ، مشرکین فشار و شکنجه را بر پیامبر و یارانش افزونتر مى کنند تا جائى که در سال سیزدهم بعثت سران قریش در یک شوراى عمومى و سرّى عزم خود را بر قتل پیامبر جزم مى نمایند و از هر قبیله یک نفر انتخاب مى شود تا همگى در شبى مقرر به خانه او هجوم برده و وى را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند تا هم خیالشان از بابت او راحـت شـود و هـم خـون وى در بـیـن قـبـائل پخش گردد و بنى هاشم قادر به خونخواهى او نباشند. فـرشته وحى پیامبر را از توطئه با خبر مى کند و او تصمیم به هجرت از مرکز توطئه مـى گـیـرد امـا لازم بـود کـسـى در آن شـب در بـسـتـر پیامبر بجاى او بخوابد تا مشرکین سـرگـرم شده و پیامبر از فرصت استفاده کرده هر چه بیشتر خود را از مکه دور کند. تنها کـسـى کـه ایـن افـتـخـار بـزرگ نـصـیـبـش شـد و بـى هـیـچ تـعـلل بار سنگین این مسئولیت بزرگ را بر دوش خود کشید على علیه السّلام بود و این فـداکـارى بـى نـظـیـر چـنـان مـقـبـول آفـریدگار جهان واقع مى شود که با زیباترین و رسـاتـریـن عـبـارت آنـرا در کـتاب جاودانش ثبت مى نماید که تا جهان باقى است جهانیان بخوانند و در بیابان ضلالت حیران نمانند. (( در مـیـان مـردم کـسـانـى هستند که متاع جان را به نقد خشنودى جانان مى فروشند و جان آفرین را بر بندگان بسى مهربانى است )) جمع آورى کتاب الهى و احدیث پیامبر خدا در تـمـام دوران حـیات پیامبر صلّى الله علیه و آله کتابت وحى و تنظیم بسیارى از اسناد تـاریـخـى و سـیاسى و نوشتن نامه هاى تبلیغى یکى از کارهاى حساس على علیه السّلام بـود و اسـاسـا آن حـضـرت نـخـسـتـیـن دبیر اسلام به شمار مى رود، ایشان همچنین سخنان رسـول خـدا صـلّى الله عـلیـه و آله را دربـاره احکام و فرائض و آداب و سنن و اخبار غیبى هـمـگى ضبط کرده و به صورت شش کتاب از خود به یادگار گذاشت که پس از شهادت او در نزد فرزندان آن حضرت نگهدارى مى شد رشادت ها پرشورترین بخش از زندگى على علیه السّلام جنگهاى قهرمانانه اوست ، هیچ انسان با انصافى نمى تواند تاثیر شگرف بازوى تواناى على را در برچیده شدن بساط شرک از جـزیـرة العـرب انـکـار نماید. پیامبر صلّى الله علیه و آله در طى زندگى خویش 80 غزوه داشته اند که على در همه آنها شرکتى چشمگیر داشت تنها در غزوه تبوک به دستور پـیـامـبـر و بـراى جـلوگـیـرى از شـورش احتمالى منافقان در مرکز اسلام ، در مدینه اقامت گزید و در همین ماجراست که حمله تاریخى پیامبر در مورد او صادر مى شود ـ نسبت تو با مـن هـمـچـون نـسبت هارون با موسى است جز اینکه پس از من پیامبرى نمى باشد ـ در بیشتر سریه ها نیز حضور داشت و حتى در برخى از آنها رهبرى جنگ بر عهده او بود. و اینک برخى از دلاورى هاى او: در غـزوه بـدر آن حضرت با وجود سن کم در میان سایر قهرمانان همچون بدر بود در میان سـتـارگـان ، اگـر مى خواهى دلاورى او را در بدر بدانى نگاه کن به سخن او در نامه اى کـه در دوران حکومتش به معاویه علیه الهاویه نوشته ـ اى معاویه شمشیرى که با آن جد و دائى و بـرادر تـو را بـه خـاک و خـون و خـون کـشـیـدم هـنـوز بـا مـن اسـت ـ (( العاقل یکفیه الاشاره )) در غـزوه اُحـد احـدى هـمـچـون او مقاومت نکرد در ابتداى نبرد نه تن از دلاور مردان قریش که یـکـى پس از دیگرى برخاستند و علم را برافراشتند به دست تواناى على علیه السّلام بـر خـاک نـشستند و پرچم را از دست بگذاشتند و همین موجب انهزام لشکر قریش در ابتدا و انتهاى جنگ شد. در خـیـبـر یدالله از آستین اسدالله برون آمد و دژ تسخیرناپذیر قموص را درهم شکست و ((مـوجـب )) پـهـلوان پـرتوان یهود در زیر ضربات شمشیر شهاب گونه او به خاک و خون نشست و براى همیشه على علیه السّلام فاتح خیبر نامیده شد. در شبى که فردایش آن حضرت خیبر را فتح نمود پیامبر فرمود: فـردا پـرچـم را به دست کسى مى دهم که هرگز پشت به دشمن نمى کند او کسى است که خدا و رسول او را دوست مى دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید. در خـنـدق عـلى عـلیـه السـّلام بـه مـصـاف قـهـرمـان بـى بـدیـل عـرب ، عـمـروبـن عـبـدود کـه بـا نعره هاى هَل مِنْ مُبارزش رعشه بر اندام مسلمانان افکنده بود، رفت و پیامبر فرمود: امروز تمام ایمان در مقابل تمام شرک قرار گرفته و در حق على چنین دعا فرمود: خـداونـدا عـلى را از بـدى حـفـظ فـرمـا خـدایـا در بـدر عبیده و در احد شیر خدا حمزه را از من گرفتى خداوندا على را از آسیب حفظ فرما و آنگاه این آیه را تلاوت کرد: (( رب لا تذرنى فردا و انت خیر الوارثین )) و هـنـگـامـى کـه قـهـرمـان عـرب در زیـر شـمـشـیـر قـهـار عـلى بـه خـاک افـتـاد پـیـامـبـر عمل آن حضرت را چنین ارزیابى کرد: (( ضربه اى که على در خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است )) والسلام