سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زمام دار و کردار، راننده و نفس(مرکبی) سرکش است . [امام علی علیه السلام]

جهل عامل ترس از مرگ

شخصی از امام جواد(ع) پرسید: چرا این مسلمانان مرگ را ناگوار و ناپسند می دانند. امام(ع) فرمود: زیرا به جریان بعد از مرگ آگاهی ندارند، اگر آنها شناخت می داشتند و از اولیای خدا بودند، آن را دوست داشته و می دانستند آخرت برای آنها بهتر از دنیا است.
سپس آن حضرت افزود: آیا می دانی چرا کودک و دیوانه از خوردن دوایی که برای درمان او است، ممانعت می کنند و نمی خورند. او عرض کرد: چون به سود دوا، ناآگاهند. همچنین امام فرمود: «ان من استعد للموت حق الاستعداد فهو انفع له من هدا الدواء لهذا المتعالج» همانا کسی که به طور کامل آماده مرگ است، مرگ برای او سودمندتر از این دوا است برای آن کسی که مورد درمان قرار می گیرد.
اگر مومنین به آن همه نعمتهای الهی که برای آنها وجود دارد آگاه بودند، برای مرگ آماده می شدند و آن را دوست می داشتند، بیش از دوست داشتن انسان عاقل هوشمندی که خواهان دوا برای دفع آفات و جلب سلامت است1. آری مرگ برای مومنان به حق همچون آزادی پرنده از قفس، و پرگشودن او به سوی باغستان است.


  
  


به مناسبت 30ذیقعده سالروز شهادت نهمین چراغ هدایت دنیا در نگاه امام جواد(ع)


امام جواد(ع) یکی از امامان هادی به سوی راه راست کمال و تقرب به خداوند است. وی که نوری از انوار محمدی(ص) است، در نقش اسوه کامله در حوزه های بینشی و نگرشی ظهور یافته و به مردمان هم عصر و پس از خویش، رفتارها و اندیشه های صحیح و راستین را آموخته است تا بتوانند با بهره گیری از آنها، موقعیت های خود را تحلیل و بر پایه آن کنش و واکنش مناسب را بروز دهند.
براین اساس به حکم عقل و شرع، بر ماست تا نسبت به اندیشه ها و نگرش های آنان اطلاع کامل و کافی به دست آورده و به عنوان سرمشق عملی در زندگی، از آنان پیروی نماییم. بینش و نگرش آنان بر خلاف عالمان و دانشمندان رسمی، تنها در حوزه نظری نیست؛ زیرا هدف آنها این است که انسان تربیت کنند. بر این اساس همه حرکات و سکنات از قول و فعل و تقریر ایشان بر ما حجت است و باید از آن اطاعت و بهره گیری کنیم تا به مقامات عالی و کمالی انسانی دست یابیم. آن حضرت(ع) همانند سیزده نور الهی دیگر، انسان های تمامی هستند که کمال را به نهایت رسانیده اند و چیزی از حقیقت انسانی را وانگذاشته اند. از این رو می توان به قطع و یقین با استفاده از روش زندگی و اندیشیدن آنان به مقامات انسانی رسید.
نویسنده این مطلب تلاش کرده با بهره گیری از یکی از جوامع کلم آن حضرت(ع) تحلیلی از اندیشه ها و نگرش های آن حضرت ارائه دهد و ما را با گوشه ای دیگر از حقیقت زیستن کمالی و تمامی آشنا سازد. با هم این مطلب را ازنظر می گذرانیم.
اولویت گرایش به مادیات در انسان
بی گمان انسان در دنیاست که معنا و مفهوم می یابد؛ زیرا بخش مهمی از زندگی انسانی با دنیا آمیخته است و دنیا به آدمی ماهیت و هویت می بخشد؛ چون انسان، موجودی است که نفس وی در دنیا شکل می گیرد و به کمال می رسد. این روح الهی در کالبد خاکی و دنیوی است که رشد می یابد و به سوی کمال می رود و حقیقت و ماهیت و هویت خویش را شکل می بخشد. از اینرو دنیا یکی از مهم ترین و اصلی ترین شاخصه ها و مؤلفه های هستی انسان را شکل می دهد.
دنیا با همه اهمیت و جایگاهی که برای هستی انسان دارد، بزرگ ترین خطر و تهدید نیز می باشد که آدمی را به سوی نیستی و نابودی واقعی یعنی دوزخ جلال و خشم و انتقام الهی سوق می دهد؛ زیرا نفس آدمی به سبب آن که گرایش طبیعی به خاک و عناصر دنیوی دارد، تمایل کمتری به امور مربوط به معنویات و انتزاعات و کلیات و امور عقلی و اخروی و روحی نشان می دهد و لذا جنبه های خلقی انسان بر جنبه های روحی وی می چربد و گرایش انسان به مسایل مادی بیش از معنوی و به جزئیات بیش از کلیات و به دنیا بیش از آخرت بروز می کند.
نفس انسانی همان روح دمیده شده در کالبد خاکی است. این نفس هرچند که در شرایط اعتدال و استوا آفریده شده و دو دسته از الهامات تقوایی و فجوری از سوی خداوند و شیطان، وی را به دو سوی متضاد می کشاند، ولی او از عقلی برخوردار است که فطرت را یاری می رساند. اگر انسان به فطرت پاک خود باقی بماند، همواره در برابر تمایلات و گرایش های نفسانی به سوی پستی ها و زشتی ها، مقاومت می کند و نفس لوامه و سرزنشگر که از آن به وجدان نیز یاد می شود، وی را از ارتکاب زشتی ها و پلیدی ها که از آن به فجور نیز یاد می شود، پرهیز می دهد.
البته نفس به سبب همان تمایلات و گرایش های طبیعی و غریزی به مادیات و امور دنیوی، گاه از حد اعتدال می گذرد و به سوی فجور متمایل می شود و این گونه است که در این هنگام نفس آدمی به جای آن که لوام و سرزنشگر باشد، اماره به سوء و بدی ها می شود و در مقام نفس اماره ظاهر می گردد.
تنها انسان هایی که با بهره گیری از فطرت و نفس لوامه و عقل مدبر خود توانسته اند مدیریت نفس را به عهده بگیرند، می توانند به سکون و آرامشی دست یابند که از آن مقام، به نفس مطمئن یاد می شود. بنابراین انسان ها تا زمانی که به مقامی دست یابند که نفس ایشان به اطمینان و سکون برسد، در دنیا گرفتار نوسانات شدیدی می شوند که گاه به سوی نفس لوامه و گاه به سوی نفس اماره کشیده می شوند بنابراین هرگز رنگ آرامش و آسایش را نمی بینند و در تردید و اختلاف با خود به سر می برند.
نقش دنیا در هویت بخشی آدمی
این اقتضای دنیوی نفس است که این گونه عمل کند. بنابراین نمی توان از نقش دنیا در هویت بخشی و ماهیت بخشی آدمی غافل بود. به این معنا که دنیا همان گونه که در ماهیت بخشی به مفهوم انسان و انسانیت نقش دارد به همان اندازه در هویت بخشی و ایجاد یک موجود جدید با هویت تازه نیز تأثیر می گذارد. بنابراین هر کسی تا زمانی که در دنیا زندگی می کند، با کارها و اندیشه ها و نگرش ها و رفتارهای خود، درحال ساختن خودی است که از آن به هویت شخصی و یا شاکله وجودی یاد می شود. شاکله وجودی هر انسان، همان شخصیت وی است که در یک فرآیندی آن را می سازد و به آن شکل ثابت می بخشد. در تصویر اسلامی هر کسی درحال ساختن شاکله و شخصیت خویش از طریق بینش ها و نگرش هاست. بنابراین ماهیت ثابت و حقی ندارد، بلکه این ماهیت، زمانی به ثبوت و حقانیت می رسد که خود، آن را به تمام و کمال از طریق بینش ها و نگرش هایش ساخته باشد، در این حالت است که هر کسی چیزی می شود که خود ساخته است. برخی به شکل شتر، گاو و پلنگ یعنی موجودی با خصوصیات سه حیوان مختلف و برخی گوسفند، خوک، خر و اسب و یا اشکال دیگر ماهیت و هویت خویش را بازسازی می کنند. برخی از مفسران بر این باورند که «اذاالوحوش حشرت» اشاره به حشر و نشر انسان ها با ماهیت های حیوانات وحشی در روز رستاخیز دارد؛ به ویژه این که خداوند می فرماید انسان هایی هستند که همانند چارپایان یا پست تر از آنان می باشند این چارپایان درحقیقت شاکله و شخصیت و هویت و ماهیت جدیدی است که انسان در دنیا برای خود ساخته است. این که خداوند برخی از انسان ها را به شکل بوزینه و یا خوک، مسخ نموده است از آن روست که ماهیت و شخصیت و هویت این افراد به سبب بینش ها و نگرش هایشان درحقیقت مسخ شده بود و خداوند تصویر قیامتی و برزخی این افراد را به صورت مجسم و دنیوی به ما نشان داده است. این که برخی از حجاج را ابوبصیر نابینا به اشاره امام صادق(ع) جانورانی زشت و وحشی می بیند از آن روست که آنان ماهیت و شاکله وجودی خویش را در کارخانه دنیا این گونه ساخته و پرداخته اند.
بنابراین در تصویری که قرآن و امامان(ع) براساس آموزه های وحیانی، از دنیا ارائه می دهند، دنیا کارخانه هویت سازی و ماهیت سازی است. انسان ها در دنیا ماهیت خویش را به ماهیات و هویات دیگر تبدیل می کنند و حقایق جدید می یابند. از این رو استاد کامل آیت الله حسن زاده آملی می فرماید که انسان در حقیقت نوع منطقی نیست بلکه براساس اندیشه های اسلامی، جنسی است که تحت آن انواع قرار دارد و هر انسانی می تواند ماهیت خویش را به انواع مختلفی تبدیل و تغییر دهد و درنهایت با شاکله و شخصیت و ماهیت و هویتی در قیامت ظاهر می شود که برای خود ساخته و ثابت و حق گردانیده است.
دنیای مثبت و منفی
دنیا از نظر اسلام و قرآن، امری ارزشی و یا ضدارزشی نیست، بلکه از نظر قرآن، دنیا مکانی بسیار زیبا برای ساختن ها و شدن هاست. انسان ها در زندگی خویش درحال صیروره و شدن ها هستند و این دنیا است که به ایشان چنین امکانی را می بخشد تا ماهیت و هویت خویش را بسازند. با این همه، گرایش به دنیا به عنوان یک اصل، از نظر قرآن مردود است و انسان ها نباید این مرحله را مرحله کامل و نهایی بشمارند و خود را به آن دلبسته نمایند، بلکه دنیا ابزار و مسیری برای رفتن به سوی کمال و نهایت هاست.
در روایات بسیاری دنیا مورد ستایش و سرزنش قرار گرفته است که هر یک ناظر به نگرشی است که انسان به دنیا دارد. اگر انسان دنیا را دارالقرار و ایستگاه نهایی بداند گرفتار آرایه های آن می شود و در دام آن می افتد و نمی تواند مسیر شدن های کمالی را به پایان ببرد. اما اگر دنیا را بخشی از مسیر شدن های کمالی بشمارد، در این حالت دنیا برای او یکی از مهم ترین مکان هایی می شود که باید ارزش هر دم و لحظه آن را قدر شمارد و از آن بهره گیرد.
پیامبر اکرم(ص) خطاب به اباذر غفاری فرمود: یا اباذر، الدنیا ملعونه و ملعون ما فیها الا من ابتغی به وجه الله...؛ ای اباذر، دنیا و آنچه در آن است، بی ارزش و از رحمت الهی به دور است، مگر مقداری که موجب رضایت خداوند متعال گردد. (بحارالانوار، ج 28، ص 78، روایت 3)
حضرت علی(ع) می فرماید: الدنیا دار ممر لا دار مقر والناس فیها رجلان: رجل باغ نفسه و اوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها؛ دنیا خانه ای است که انسان از آن عبور می کند، نه محل استقرار دایم و همیشگی؛ مردم در دنیا دو گروه هستند؛ گروهی خودشان را به دنیا فروخته و به عذاب الهی گرفتار می نمایند و گروهی دیگر، خود را خریده و از قید دنیا آزاد می سازند. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 81، ص 329)
با توجه به این گونه روایات، نتیجه می گیریم که بالاترین سرمایه انسان برای تکامل مادی و معنوی، عمر و حیات و امکانات موجود در این دنیا است که به دو صورت می تواند از آن استفاده نماید، گاهی هدف و توجه انسان به مال، ثروت، مقام و خوشی ها و لذات زودگذر همین دنیاست و برای رسیدن به آنها تلاش می نماید و هدفی جز اشباع غرایز حیوانی و امیال نفسانی ندارد و در دریای کبر، غرور، خودپسندی، جهالت و نادانی غوطه ور است که همان دنیاطلبی مذموم و مورد سرزنش است.
اما گاهی دیگر، انسان به دنیا به عنوان ابزاری برای شدن های کمالی و تقرب الهی توجه می کند و می کوشد تا از هر چیز و فرصت دنیوی برای رسیدن به خداوند استفاده کند و شاکله وجودی خویش را چنان بسازد که آموزه های هدایتی و وحیانی قرآن به وی گفته است.
بازار بزرگ دنیا
امام جواد (ع) این پیشوای بزرگ انسانیت و ولایت و خلافت (ع)، در تصویری که از دنیا ارائه می دهد به گوشه ای دیگر از حقیقت آن اشاره می کند که بسیار سازنده برای انسان هایی است که می خواهند در این صیرورت و شدن های کمالی به سوی اسمای جمالی خداوند حرکت کنند و در بهشت رضوان اکبر الهی جای گیرند.
آن حضرت (ع) در کلامی که باید آن را از جوامع الکلم برشمرد می فرماید: «الدنیا سوق ربح فیها قوم و خسرالاخرون؛ دنیا بازاری است که عده ای در آن سود می برند و عده ای دیگر ضرر می کنند» (بحار الانوار، ج 87، ص 366) و تحف العقول، بخش سخنان امام جواد (ع))
خداوند در سوره عصر در تحلیل زندگی انسان در دنیا می فرماید: «والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوابالصبر؛ سوگند به عصر که انسان هر آینه در خسران و زیان است مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند و دیگران را به حق و صبر سفارش نمودند.
هر چند که برای عصر، معانی گوناگونی گفته اند ولی به نظر می رسد که مراد از آن همین بخش از زندگی انسان در دنیاست؛ زیرا انسان در یک فرآیند زمانی پدید می آید و بالنده می شود. این فرآیند از زمانی که در ذات الهی به شکل عین ثابت تا زمانی که به شکل روح و سپس نفس حرکت می کند و از عالم برزخ نزولی فرود می آید و در دنیا مستقر می شود و از متاع های آن سود می برد تا زمانی که به عالم برزخ صعودی در می آید و راه کمال خویش را تا ذات الهی ادامه می دهد و چرخه و دایره انالله و اناالیه راجعون به پایان می رساند، فرآیند طولانی است که زندگی آدمی در دنیا از همه مهم تر و اساسی تر است؛ زیرا در این بخش از سیر و حرکت انسان، عصاره وی گرفته و حقیقت او آشکار می شود. از این رو به آن ؛، عصر و زمانی گفته می شود که عصاره وجودی وی گرفته شده و شناخته می شود و شدن های اصلی و اساسی خود را انجام می دهد.
خداوند می فرماید انسان در زندگی دنیوی خویش (عصر) در خسران و زیان از دست دادن سرمایه وجودی و ظرفیت های کمالی و اساسی خود است و تنها در این میان تنها کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده و دستگیر دیگران در مسیرکمالی به عنوان خلافت الهی بوده و به سوی حق دعوت و در کارهای نیک و صالح، آنان را یاری و کمک (صبر) کرده اند، سربلند و موفق هستند و از خسران و زیان در امان می مانند.
بنابر این دنیا بازار بزرگی است که هر کسی متاع خویش را عرضه می کند. برخی در این بازار نه تنها سودی نمی برند بلکه اصل سرمایه های وجودی خویش را از دست می دهند و همه توانایی ها و ظرفیت های وجودی خود را بر باد می دهند و چیزی برای خویش باقی نمی گذارند. از جمله این افراد می توان به اصحاب سبت اشاره کرد که به سبب قانون گریزی و دور زدن قانون الهی، به شکل بوزینه در آمدند و شاکله وجودی خود را در همین دنیا بروز و ظهور دادند؛ زیرا کسانی که هنجارشکن و قانون گریز هستند و می کوشند تا با کلاه های شرعی و مانند آن قانون الهی را دور بزنند، بوزینگانی هستند که از انسانیت و قانون بهره ای نبرده اند؛ آنان کسانی هستند که گمان می کنند قانون، ابزار تمسخر و بازیچه هواهای نفسانی آنان است و همانند بوزینگان برای قانون شکلک در می آورند و قانون را با دور زدن و کلاه شرعی گذاشتن، بی اعتبار و بی ارزش می کنند و به تمسخر می گیرند. بنابر این چنین افرادی حقیقت بوزینگی خویش را آشکار می کنند و در نهایت از ظرفیت های انسانیت بی بهره می مانند و زیانکاری وجود انسانی خویش را به بوزینه ای تبدیل می کنند و تغییر ماهیت و هویت می دهند.
امام جواد (ع) برنده بزرگ بازار دنیا
اگر به سیره عملی امام جواد (ع) نگاهی گذرا افکنده شود به خوبی آشکار می گردد آن حضرت رابح بزرگ بازار دنیا بوده است. به این معنا که وی همان گونه که می اندیشد، عمل می کند و همان گونه که می گوید، انجام می دهد و از هر چه پسندیده است پیروی می کند و هر آن چه را که ناپسند است، برای خود و دیگران نمی خواهد.
آن حضرت (ع) با آن که در مقامات باطنی و معنوی، سر آمد روزگار خویش و حجت کامل و تمام الهی بر مردمان زمان خویش بوده است، در نظر گاه اهل ظاهر و دنیا نیز در مقامات عالی و بلندی نشسته بود که بسیاری غبطه آن را می خوردند. وی داماد خلیفه عباسی بود که برای بسیاری از اهل دنیا، مقام بلند و بزرگی بشمار می رفت و ارزش او از نظر ایشان می افزود. با این همه وی برخلاف اهل دنیا و ظاهر هرگز به این مقام دامادی توجه و اعتنایی نداشت.
به این معنا که آن حضرت با حضور در مقامات ظاهری دنیوی و حضور در مراکز قدرت به سبب دامادی خلیفه نخواست از موقعیت ظاهری و دنیوی خویش بهره گیرد. بسیاری از مردم حتی مدعیان زهد و تقوا هنگامی که درمقام قدرت قرارمی گیرند، رفتار و نگرشی دیگر می یابند و طوری دیگر عمل می کنند بطوری که قدرت و مقام برای آنان آفت جان و مایه زیان و خسران ابدی می شود. در داستان هاست که عبدالملک بن مروان: پنجمین خلیفه اموی درسال62هـ.ق درمدینه بدنیا آمد، پدرش مروان بن حکم مدتی خلیفه اموی بود. عبدالملک در مدینه بزرگ شد و بعد از اینکه پدرش از دنیا رفت، درسال 56 قمری در سن 04 سالگی خلیفه امویان در دمشق شد. قبل از اینکه خلیفه شود، پیوسته در مسجد بود و قرآن می خواند و خودش را با زهد و عبادت در نظر مردم موجه جلوه می داد به طوری که او را «حمامه المسجد» یعنی کبوتر مسجد می گفتند؛ ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه ارزش های اسلامی و اخلاقی، خداحافظی کرد. زمانی که به وی خبر خلافت دادند، در مسجد درحال تلاوت بود. دراین حال قرآن را برهم نهاد و گفت: «هذا فراق بینی و بینک و هذا آخرالعهد بک؛ این آغاز جدایی میان من و توست و این آخرین دیدار باتوست.»
بسیاری از اهل دنیا این گونه هستند که درمقام قدرت و موقعیت های برتر، حقیقت و شاکله وجودی خویش را چنان که هست نشان می دهند.
این درحالی است که امام جواد(ع) با آن که به اجبار در مقام دامادی خلیفه قرارمی گیرد، هیچ دلبستگی و علاقه ای به دنیا از خود نشان نمی دهد و بارها و بارها ثروت خویش را در راه خداوند انفاق می کند، به گونه ای که به جواد (بخشنده) معروف شد. آن حضرت (ع) درمقام انسان کامل بودن، در جایگاهی بود که در کائنات به اذن الهی تصرف می کرد و نیازی به دنیا و مقامات آن نداشت. بلکه این دنیا بود که به وی نیاز داشت تا دنیا و هرآن چه در آن است را به کمالات لایق و شایسته شان برساند.
مقام ایشان به گونه ای بود که خاک و طلا برای ایشان مساوی بود و به همان سادگی که طلا را به خاک بی ارزش بدل می کردند، می توانستند خاک را به طلا تبدیل کنند. چنان که در روایت است که اسماعیل بن عباس هاشمی می گوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد(ع) رفتم، از تنگدستی به آن حضرت شکایت کردم. حضرت سجاده خود را بلند کرد، از خاک، قطعه ای از طلا گرفت. یعنی خاک به برکت دست حضرت به پاره ای طلای گداخته مبدل شد. آن را به من عطا کرد. من آن را به بازار بردم شانزده مثقال بود. (اثبات الهداه ، ج3، ص833- بحارالانوار، ج50،ص94- مدینه المهاجز، ص7، ص373- مؤسسه الامام الجواد(ع)، ج1، ص 352)
با این همه آن حضرت (ع) همانند دیگر امامان، خاندان پاک و طاهر عصمت و طهارت(ع) می کوشیدند تا از دسترنج خویش به دیگران کمک کنند و همانگونه که امیرمؤمنان(ع) با چاه کنی و نخلستان سازی و وقف آن به فقیران و بینوایان، می کوشید تا انفاق به دیگران را بیاموزاند، امام جواد(ع) نیز این گونه عمل می کرد و از دسترنج خویش انفاق می نمود.
امام جواد(ع) الگوی همه کسانی است که می خواهند دراین بازار بزرگ دنیا که خداوندش «عصر» نامیده و بسیاری خسران و زیان می کنند، سود برند و شخصیت و شاکله خویش را چنان از طلای حقیقت توحید بسازند که دیگر هیچ چیزی در ادامه فرآیندهای شدن، تغییری در آن ندهد و شیاطین را به ایشان دسترسی نباشد.
آن حضرت(ع) در بینش و نگرش عملی خود به ما آموخت که زندگی دنیوی تنها زمانی ارزش و اعتبار می یابد که بدانیم و بتوانیم به درستی از موقعیت خویش بهره گیریم و متاع خوب بخریم و از سرمایه ها و داشته های وجودی خویش به درستی بهره گیریم. باشد با پیروی از ایشان به شدن های کمال جمالی دست یابیم و دنیا را بازاری برای سود وجودی خویش قرار دهیم.

 
باتشکرازخلیل منصوری

  
  

 

 

زندگی فرهنگی امام جواد(ع)


نضج گیری نحله ها و فرقه های گوناگون در عصر امام جواد(ع) ، فرایند عوامل گوناگونی چون گسترش جهان اسلام و ورود اعتقادات و باورهای مذاهب و ادیان دیگر ، ترجمه آثار فلاسفه یونان و درگیریها جناح بندیها و بلوک بندی قدرت بود .

امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبههُ سیاست و فکر و فرهنگ قرار داشت .موضعگیرها و شبهه افکنی های فرقه هایی چون زیدیه ، واقفیه ، غلات مجسمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشیع در برابر آنان موضعی شفاف اتخاذ کند .

امام در موضعگیری در برابر فرقه زیدیه که امامت را پس از علی بن حسین زین العابدین (ع) از آن زید می پندارند .. در تفسیر آیه " وجوه یومئذ خاشعة عاملة ناصبة " آنها را در ردیف ناصبی ها خواندند. رجال کشی ،ص 319 - مسند الامام جواد (ع)، ص 150

حضرت در برابر فرقه واقفیه که قائل به غیبت امام موسی کاظم(ع) بوده و بدین بهانه وجوهات بسیاری را مصادره کرده بودند . آنان را نیز مصداق آیه " وجوه یومئذ خاشعة عاملة ناصبة " به شمار آورده و در بیانی فرمودند : شیعیان نباید پشت سر آنها نماز بخوانند. رجال کشی ،ص391 - مسند عطاردی ، ص 150

حضرت در برابر غلات زمان خویش به رهبری ابوالخطاب که حضرت علی(ع) را تا مرز الوهیت و ربوبیت بالا برده بودند، فرمودند : لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و کسانی که درباره لعن او توقف کرده یا تردید کنند. رجال کشی ،ص 444

موضعگیری تند حضرت درباره این فرقه تا بدانجا بود که حضرت در روایتی به اسحاق انباری می فرمایند: " ابوالمهری و ابن ابی الرزقاء به هر طریقی باید کشته شوند ".  مسندالامام جواد ، ص298

حضرت در برابر فرقه مجسمه که برداشتهای غلط آنان ازآیاتی چون " یدالله فوق ایدیهم " و " ان الله علی العرش استوی " خداوند سبحان را جسم می پنداشتند، فرمودند: " شیعیان نباید پشت سر کسی که خدا را جسم می پندارد نماز گذارده و به او زکات بپردازند. تهذیب،ج3،ص283

فرقه کلامی معتزله که پس از به قدرت رسیدن عباسیون به میدان آمد و در سده نخست خلافت عباسی به اوج خود رسید یکی دیگر از جریانهای فکری و کلامی عصر امام جواد (ع) است .موضعگیری حضرت امام جواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در این برهه و در مقابل این جریان کلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است تا آنجا که مناظرات حضرت جواد(ع) با یحیی بن اکثم که از بزرگترین فقهای این دوره به شمار می رفت ، را می توان رویارویی تفکر ناب تشیع با منادیان معتزله به تحلیل نهاد که همواره پیروزی باامام جواد (ع) بوده است .

امام جواد (ع) در راستای بسط و گسترش فرهنگ ناب تشیع کارگزاران و وکلایی در مناطق گوناگون و قلمرو بزرگ عباسیان تعیین و یا اعزام نمود . به گونه ای که امام در مناطقی چون اهواز ، همدان ، ری ، سیستان ، بغداد ، واسط ، سبط ، بصره و نیز مناطق شیعه نشینی چون کوفه و قم دارای وکلایی کارآمد بود .

امام جواد (ع) در راستای نفوذ نیروهای شیعی در ساختار حکومتی بنی عباس برای یاری شیعیان در مناطق گوناگون به افرادی چون" احمد بن حمزه قمی "اجازه پذیرفتن مناصب دولتی داد، تا جایی که افرادی چون " نوح بن دراج " که چندی قاضی بغداد و سپس قاضی کوفه بود، از یاران حضرت(ع) به شمار می رفتند کسانی از بزرگان و ثقات شیعه چون محمد بن اسماعیل بن بزیع ( نیشابوری ) که از وزرای خلفای عباسی به شمار می رفت به گونه ای با حضرت در ارتباط بودند که وی از حضرت جواد (ع) پیراهنی درخواست کرد که به هنگام مرگ به جای کفن بپوشد و حضرت خواست او را اجابت و برای وی پیراهن خویش را فرستاد .

حرکت امام جواد (ع) در چینش نیروهای فکری و سیاسی، خود حرکتی کاملاً محرمانه بود، تا جایی که وقتی به ابراهیم بن محمد نامه می نویسد به او امر می کند که تا وقتی " یحیی بن ابی عمران" ( از اصحاب حضرت ) زنده است نامه را نگشاید . پس از چند سال که یحیی از دنیا می رود ابراهیم بن محمد نامه را می گشاید که حضرت در آن به او خطاب کرده : مسئولیتها و کارهایی که به عهده ( یحیی بن ابی عمران ) بوده از این پس بر عهده توست . بحارالانوار، ج 50،ص 37

این نشانگر آن است که حضرت در جو اختناق حکومت بنی عباس مواظبت و عنایت داشت، تا کسی از جانشینی نمایندگان وی اطلاعی حاصل ننماید.

دوران دشوار امام جواد (ع) در نقش و تبلیغ شیعی را باید در هم عصر بودن وی با دو خلیفه عباسی نگریست خصوصا مامون عباسی که به گفته ابن ندیم "اعلم تر از همه خلفا نسبت به فقه وکلام بوده است. "

دوران هفده ساله امامت حضرت جواد (ع) همزمان با دو خلیفه بنی عباسی مامون و معتصم بود ، 15 سال در دوره مامون -ازسال 203 ق سال شهادت حضرت رضا (ع) تا مرگ مامون در 218 - و دو سال در دوره معتصم - (سال مرگ ما مون 218 تا 220) شرایط دوره 15 ساله نخست حضرت درست همان شرایط پدر بزرگوارش بود که در مقابل زیرکترین و عالم ترین خلیفه عباسی قرار داشت .

مامون که در سال 204 هجری وارد بغداد شد امام جواد (ع) را که بنا بر برخی از روایات سن مبارکشان در این دوران10 سال بیش نبود از مدینه به بغداد فرا خواند و سیاست پیشین خویش را در محدود ساختن امام رضا (ع) در خصوص امام جواد (ع) نیز استمرار داد .

ترس از علویان و محبت اهل بیت در دل مسلمانان از یک سو و متهم بودن وی در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در جهان اسلام از سوی دیگر، وی را بر آن داشت تا با به تزویج در آوردن دختر خویش ام الفضل، ضمن تبرئه خویش و استمرار حرکت عوامفریبانه در دوست داشتن اهل بیت، پایه های حکومت خویش را مستحکم سازد .

این حرکت مامون چون سپردن ولایتعهدی به امام رضا (ع) 9 مورد اعتراض بزرگان بنی عباس قرار گرفت اما مشاهده علم و درایت حضرت جواد(ع) در همان سن آنانرا به قبول این ازدواج ترغیب ساخت. امام جواد (ع) شرایط خود را همان شرایط پدر خویش دید، از اینرو با پذیرش ازدواج با ام الفضل نقشه پلید مامون در به قتل رساندن وی و شیعیان را از صفحه ذهن مامون زدود.

حضرت(ع) که به خوبی از سیاستها و نقشه های مامون در بهره برداری از جایگاه دینی و اجتماعی خود باخبر بود، پس از ازدواج اقامت در بغداد را رد و به مدینه بازگشت و تا سال شهادت خویش در آنجا مقیم شد.
نامه های ام الفضل به پدر خویش مبنی بر عدم توجه امام جواد (ع) به وی، بیانگر اجباری بودن ازدواج وی با ام الفضل و نداشتن فرزندی از ام الفضل از امام جواد (ع) پرده از هوشمندی امام (ع) برمی دارد؛ چون که مامون بر آن بود تا با به دنیا آمدن فرزندی از ام الفضل وی را به عنوان یکی از فرزندان رسول خدا (ص) در بین شیعیان، محور حرکتهای آینده خود و بنی عباس قرار دهد. مامون در سال 218 ه .ق در مسیر حرکت به سوی جنگ تا روم درگذشت . علی رغم تمایل سپاه و سران بنی عباس به خلافت عباس فرزند مامون ، عباس بنا بر وصیت پدر با عمویش ابو اسحاق معتصم بیعت کرد .

معتصم هشتمین خلیفه عباسی پس از ورود به بغداد، امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد فرا خواند .حضرت در سال 218 پس از معرفی امام هادی(ع) به جانشینی خود به همراه ام الفضل به بغداد رفت .

در این سفر حضرت با شخصیتی متفاوت از مامون روبرو شد ، شخصیتی با روحیه نظامی گری و فاقد بینش علمی . معتصم که مایه های حیله گری و عوامفریبی های مامون را در خود نداشت ، موضعگیری متضاد با اهل بیت خود را در بین مردم آشکار ساخت .

امام علیه السلام در دو سال آخر عمر خویش تحت نظارت شدیدتر دستگاه امنیتی و نظامی معتصم قرار گرفت.
از اینرو شرایط امام جواد به گونه ای شد که حضرت توسط معجزات و کرامات و شرکت در جلسات علمی ، امامت خود را به دیگران به اثبات می رساند .امام جواد (ع) در طول زندگی پربار اما کوتاه خویش بر آن بود تا ارتباط با مردم را حتی در سخت ترین شرایط حفظ کند و با بذل و بخشش به فقرا و مساکین کرامت اهل بیت را به اثبات رساند. وی این سیره خویش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند . امام رضا (ع) در یکی از نامه های خود به حضرت جواد (ع) می نویسد :" به من خبر رسیده است که ملازمان تو ، هنگامی که سوار می شوی از روی بخل تو را از در کوچک بیرون می برند تا از تو خیری به کسی نرسد تو را به حق خودم بر تو، سوگند می دهم که از درب بزرگ بیرون آیی و به همراه خود زر و سیم داشته باش تا به نیازمندان و محتاجان عطا کنی. "

و این آغاز یک حرکت مردمی ، معنوی و انسانی بود که به استحکام پایگاه مردمی حضرت منجر شد و دستگاه بنی عباس را از نام " جواد " به معنای بخشنده به هراس وا داشت .

 

باتشکر صمیمانه از مطالعات شیعه شناسی

 


  
  

 کتابخانه آیت الله خامنه ای

از زبان حدادعادل

بنا به گزارش پایگاه اطلاع رسانی khamenei.ir متن این گفتگو بدین شرح است.

ابتدا این را بگویم که ما هیچ‌وقت ننشستیم با آقای خامنه‌ای مستقلاً راجع به کتاب‌خانه و حوزه‌ی مطالعات ایشان صحبت کنیم؛ چون این بحث به یک معنا به زندگی شخصی ایشان مربوط می‌شود. وقتی خدمت ایشان می‌رسیم، معمولاً آن‌قدر مسائل مهم و اساسی کشور و مسایل مربوط به فرهنگ و سیاست و رسیدگی‌ به آن‌ها هست که دیگر معنی ندارد وقت ایشان را بگیریم و بنشینیم منحصراً راجع به کتاب‌خانه‌شان صحبت کنیم، بنابراین آنچه می‌گویم استنباط‌هایی است که در خلال سالیان طولانی- یعنی سی سال انس و آشنایی با ایشان- در ذهن من جمع شده است.

قلمرو گسترده


اولین نکته این است که قلمرو علایق‌ مطالعاتی ایشان خیلی رسمی و منطبق بر حوزه‌ مطالعات متعارف روحانیان نیست، بیشتر روحانیان به اقتضای فضای حوزه و درس و بحثی که دارند، منطقه‌ خاصی در مطالعه مورد علاقه‌شان است، هر صنف و گروه دیگر هم همین‌طور هستند؛ مهندس‌ها، پزشک‌ها و... بالاخره هر کسی یک قلمرو مشخص و مخصوصی را برای مطالعه‌ی خودش انتخاب می‌کند، البته ممکن هم هست در هر یک از این اقشار، گروهی اهل مطالعه نباشند اما اگر بخواهند مطالعه کنند، قلمرو خاصی برای آن دارند.
آقای خامنه‌ای غیر از فقه و اصول و معارف اسلامی که در سنت تحصیلی ایشان، رسمی و درسی بوده و جزء مطالعات تحقیقی و پژوهشی ایشان به حساب می‌آید، از ابتدای زندگی میدان وسیعی را برای مطالعه پیش چشم داشته‌اند؛ همین قلمروهای مطالعاتی هم پیکره‌ی اصلی کتاب‌خانه‌ شخصی ایشان را شکل می‌دهند.

این قلمرو مطالعاتی اولاً شامل ادبیات می‌شود که بخشی از مطالعات ایشان را شکل می‌دهد. خصوصاً شعر که ایشان برای آن اهمیت زیادی قائل هستند و در درک لطایف و ظرائف شعری هم استاد هستند؛ نقد شعر می‌دانند و از جوانی در مشهد در حلقه‌های شعرخوانی و نقد شعر شرکت می‌کردند، آن‌هم حلقه‌هایی که ادبا و شاعران درجه‌ اول خراسان و پیرمردهای معروف ادبیات اداره‌شان می‌کردند، آقای خامنه‌ای از جوانی با آن محافل در ارتباط بوده و در نتیجه طبیعی است که در کتابخانه‌ ایشان، دیوان شعر فراوان ببینید؛ مجموعه‌های شعری قدیم و جدید.
ایشان در عالم شعر فارسی کاملاً به‌روز هستند. بسیاری از جوان‌ها که ذوق و نبوغی در شعر از خودشان نشان می‌دهند، نزد ایشان شناخته شده هستند. ایشان آثار آن‌ها را دیده‌اند. برای هر شاعری هم حسابی باز می‌کنند و حسن و عیب او را در ذهن دارند و جایگاهی را در مجموعه‌ ادبیات ایران به او نسبت می‌دهند.

حوزه‌ی دیگر مطالعات ایشان ادبیات داستانی ایرانی و خارجی است؛ اعم از داستان بلند یا داستان کوتاه. شاید بی‌سابقه و بی‌نظیر باشد که یک مجتهد و مرجع و فقیه از چهل پنجاه سال پیش رمان‌های بزرگی مثل "دُن آرام" شوخولف با ترجمه‌ به‌آزین و یا آثار رومن رولان مانند "جان شیفته" را خوانده باشد و نسبت به آن‌ها ارزیابی دقیقی داشته باشد. ایشان هنوز هم رمان خارجی می‌خوانند و از خصوصیات‌شان این است که پس از خواندن کتاب، یادداشتی به‌صورت جمع‌بندی مختصر در پایان کتاب‌ می‌نویسند. من چندین رمان دیده‌ام که ایشان نظر خودشان را در پایان آن نوشته‌اند. ظاهراً یک‌بار هم تعدادی از این اظهار نظرها توسط حوزه‌ هنری چاپ شده. ایشان در این یادداشت‌ها رمان را تجزیه و تحلیل می‌کنند که نویسنده کیست، این رمان کِی و در چه شرایطی نوشته شده، نویسنده چه چیزی را هدف گرفته، و به چه طریقی خواسته مقصودش را بیان کند... این‌ها را می‌نویسند و داوری هم می‌کنند که خوب بوده یا بد؛ موفق شده یا نه.

قلمرو دیگر مطالعاتی ایشان آثار روشنفکری دوران معاصر است؛ با همه‌ آن طیف وسیعی که روشنفکری دارد. از آن‌هایی که نسبت به دین و مذهب و انقلاب نظر منفی دارند تا آن‌هایی که نزدیک و طرفدار این مسایل هستند. درواقع یکی از خصوصیات ایشان این است که جریان روشنفکری معاصر ایران را- خصوصاً قبل از انقلابش را- به‌خوبی می‌شناسند و آثار نمایندگان این دوران را خوانده‌اند. شاید نزدیک‌ترین آن‌ها به طیف مذهبی‌ها، آل احمد باشد. ایشان با شخص آل احمد و با آثار و افکار او آشنا بوده و جایگاه او را در جریان روشنفکری و سبک او را در نثر فارسی کاملاً می‌شناسد. دیگران را هم همین‌طور... آقای خامنه‌ای با عقبه‌ و تبار روشنفکران معاصر که نویسندگان و روشنفکران عصر مشروطه هستند هم فی‌الجمله آشنا هستند. برای نمونه در این زمینه کتاب "ماجرای روشنفکران اولیه" مورد توجه ایشان است.

حوزه‌ دیگر مطالعاتی ایشان، تاریخ است؛ مخصوصاً تاریخ ایران. چون علاقه‌ بارزی به مطالعه‌ تاریخ و سرگذشت اشخاص و اقوام و برداشت و بهره‌برداری خاص و مناسب از آن دارند. آقای خامنه‌ای شناخت قابل توجهی از رجال و افراد مؤثر در تحولات معاصر- دوران قاجار و بعد از آن تا به امروز- دارند. گاهی که خدمت ایشان صحبت می‌کنیم و از شخصیتی صحبت به میان می‌آید، می‌بینیم ایشان کاملاً شناخت دارند و ارجاع می‌دهند به فلان کتاب و فلان کتاب که راجع به فلانی در آن‌ها چنین بحثی شده و چنان نسبتی به او داده شده است.

از دیگر حوزه‌های مطالعاتی رهبر انقلاب، تاریخ شفاهی به خصوص آثار برآمده از انقلاب اسلامی است؛ اعم از کتب مربوط به انقلاب و دفاع مقدس و... از جمله‌ آثار مورد توجه ایشان در این زمینه می‌توانم به "خاطرات احمد احمد" و "خاطرات عزت‌شاهی" و کتاب‌های "همپای صاعقه"، "دسته یک" و "دا" اشاره کنم.
فارغ از مطالعه‌ کتاب‌های به‌روز علوم سیاسی، ایشان توجه خاصی به آثار و کتب علمی و اسلامی، مطالعات مرتبط با سیره و فلسفه دارند و مجلات گوناگون علمی، فرهنگی و پژوهشی در حوزه‌های مختلف را هم با علاقه و جدیت می‌خوانند.

تفریح ذهنی


اما از خصوصیات ایشان در کتاب‌خوانی، مداومت است. گذشته از مطالعات کاری در مورد موضوعات اساسی کشور، ایشان نوعاً شب‌ها پیش از خواب مطالعه می‌کنند؛ یک مطالعه‌ سبک. این غیر از مطالعه‌ سنگینی است که برای درس خارج فقه‌ یا ایراد یک سخنرانی می‌کنند. مطالعه‌ آخر شب برای ایشان در واقع برای رفع خستگی و به‌عنوان تفریح ذهنی مطرح است. البته مطالعه‌ سبک ایشان جزو مطالعات سنگین ماهاست! در این زمینه من خاطره‌ای از ایشان دارم که خیلی جالب است.
کتابی چاپ شد به نام "مهدوی‌نامه" و مجموعه‌ مقالاتی بود که به استاد ما دکتر یحیی مهدوی تقدیم شده بود. به جهت علاقه‌ای که من به دکتر مهدوی داشتم، یک نسخه از این کتاب را بردم و به آقا تقدیم کردم. خودم هم در این کتاب دوتا مقاله داشتم. یکی در معرفی شخصیت مهدوی و یکی هم یک مقاله‌ی علمی در فلسفه‌ لایب‌نیتس. بقیه‌ی مقالات آن مجموعه هم بیشتر پیرامون فلسفه‌ی غربی بود. پیشنهاد این کتاب هم از خود من بود که بعداً استادان و برخی دوستان دیگر دنبال کرده بودند و بعد از چند سال این کتاب حدوداً پانصد صفحه‌ای منتشر شده بود. به هر حال من یک نسخه را به ایشان دادم. طولی نکشید که دوباره خدمتشان رسیدم؛ شاید یک ماه بعد. ایشان فرمودند: "این کتاب را که به من داده بودی، همه‌اش را خواندم!" من حیرت کردم که من خودم با این‌که پیشنهاد تألیف این کتاب را داده‌ بودم و در آن مقاله هم داشتم، یک پنجم آن کتاب را هم مجال نکرده‌ام بخوانم اما ایشان با این‌همه گرفتاری چگونه این کتاب را که اصلاً به حوزه‌ی کاری‌شان هم ارتباط ندارد، خوانده‌اند! این نشان‌دهنده‌ی تسلط ایشان به مطالعه و علاقه‌ ایشان به حوزه‌های مختلف فکری و فرهنگی است.

چنان که گفتم این غیر از مطالعه‌هایی است که ایشان به اعتبار مسؤولیتشان در نظام و جایگاهشان به عنوان رهبر و مرجع دارند. چون گزارش‌های مربوط به عالم سیاست و چیزهایی که از مجلات مهم دنیا استخراج می‌شود و در اختیار ایشان قرار می‌گیرد یا کتاب‌های مهمی که در زمینه‌ی مسائل سیاست کلی جهان و انقلاب نوشته می‌شود که جنبه‌ی راهبردی دارد هم از دیگر حوزه‌های مطالعاتی ایشان به‌شمار می‌آید که حسابشان جداست...
بنابراین ایشان متنوع می‌خوانند و البته زیاد؛ در عین حال همه‌‌ی این‌ها را هم در یک منظومه‌ حساب شده جا می‌دهند. این‌طور نیست که نشسته باشند تا هر کتابی که برسد، فی سبیل‌الله بخوانند تا وقتشان پر شود!

یکی دیگر از خصوصیات ایشان در کتاب‌خوانی، کتاب‌خوانی فعال است. یعنی موقع مطالعه، مطالبی را در حاشیه‌ کتاب یادداشت می‌کنند (مرحوم شهید مطهری هم همین روش را داشتند که نمونه‌ آن حاشیه‌‌های ایشان بر دیوان حافظ است). بعد از این‌که ایشان کتابی را خواندند، دفتر ایشان آن را مشخص می‌کند و یادداشت‌های ایشان را بر این کتاب‌ها ثبت و ضبط می‌کنند. یک‌بار که من رفتم خدمتشان، گفتم: "تازگی‌ها من کتابی خوانده‌ام به نام «نامه‌هایی از لندن» از تقی‌زاده که به کوشش ایرج افشار و حدوداً ده پانزده سال پیش چاپ شده. این کتاب واقعاً خواندنی است." بعد کتاب خودم را که برده بودم، به ایشان دادم و گفتم شما این را بخوانید. ایشان گفتند: "من اگر کتاب شما را بگیرم، نمی‌توانم پس بدهم؛ چون من در حاشیه‌ی آن یادداشت می‌کنم و این کتاب‌ها را دفتر ما این‌جا نگه می‌دارد." گفتم: "حالا شما بخوانید؛ مشکلی نیست!" کتاب را دادم. بعد از مدتی که کتاب به من برنگشت، ایشان لطف کردند و تصویری از آن صفحاتی که من خودم یاداشت کرده بودم را برای من فرستادند. البته فکر می‌کنم بعضی از یادداشت‌های ایشان هم با یادداشت‌های من همراه بود که من الان در کتاب‌خانه‌ی خودم دارم.

نسخه دوم

بسیاری از اشخاصی که کتابی تألیف می‌کنند، نسخه‌ای هم برای ایشان می‌فرستند. این کتاب‌ها گاهی رسماً همراه با نامه‌ای به دفتر رهبری فرستاده می‌شود که به دست ایشان می‌رسد. گاهی هم بعضی از ناشرها، انتشارات خودشان را برای ایشان می‌فرستند. اعم از ناشرهایی که کتاب را با بودجه‌ دولت چاپ می‌کنند و جزو دستگاه‌های فرهنگی کشور هستند- و رهبری نسبت به کار آن‌ها نظر دارند و آن‌ها کتاب‌هایشان را به عنوان جزئی از کارنامه‌شان برای ایشان می‌‌فرستند- یا ناشرهایی که به جهت علاقه برای ایشان کتاب می‌فرستند و می‌خواهند ایشان را از نوع کارهایی که دارند می‌کنند، مطلع کنند. البته رهبر انقلاب از کاستی‌ها و نارسایی‌ها در حوزه‌ی نشر هم اطلاع دارند اما در این زمینه اقدام مستقیم نمی‌کنند.

ناشرانی هستند که وقتی می‌خواهند برای من کتاب بفرستند، دو نسخه می‌فرستند. من هم می‌دانم که دلیل ارسال دو نسخه، رساندن آن به آقاست. گاهی ایشان می‌گویند: از کجا مطمئن هستی که این را برای من فرستاده‌اند؟ می‌گویم: من حدس قوی و قریب به یقین می‌زنم که این‌ها می‌دانند من خدمت شما می‌رسم و این را برای شما فرستاده‌اند. یک‌بار ایشان فرمودند: "در این‌که این کتاب‌ها مال شماست، شک نیست. پس شما این کتاب‌ها را مال خود بدان، بعد آن را به من هدیه کن!" گفتم: "اگر شما این‌قدر احتیاط می‌کنید، چشم!" بعدها که آن ناشر را دیدم، گفتم: "چرا دو نسخه از فلان کتاب فرستاده بودید؟" گفت: "یکی‌ از آن‌ها برای این بود که بدهید خدمت آقا." گفتم: "من هم به ایشان گفتم، ولی ایشان باز هم تردید داشتند." ناشر گفت: "نه؛ هروقت که من کتابی می-فرستم، معنایش این است که نسخه‌ی دوم را به ایشان برسانی." بعد هم دو دوره از سی جلد انتشارات یک‌ساله-اش را فرستاد. انتشارات سخن و آقای علی اصغر علمی که کارهای ادبی و تاریخی و روشنفکری منتشر می‌کنند، یکی از همین‌هاست. دیگرانی هم هستند که وقتی می‌آیند دیدن من، خواهش می‌کنند که یک نسخه از آخرین آثارشان را بدهم خدمت آقا. من هم هر کتابی که فکر می‌کنم ایشان نسبت به آن ممکن است نظری داشته و حساس باشند و یا از انتشار این کتاب به جهتی از جهات خوشحال شوند، می‌برم خدمتشان.

درباره‌ کتاب‌های خودم هم معمولاً قبل از چاپ نظر ایشان را می‌گیرم. البته من کتاب‌نویس حرفه‌ای نیستم که مرتب کتاب بنویسم ولی در این سال‌ها هر کاری که کرده‌ام، خدمت ایشان ارائه داده‌ام. ایشان هم اگر نظری داشته‌اند، فرموده‌اند. البته این اظهار نظرها معمولاً مکتوب نیست؛ می‌نشینم پای صحبت‌شان و گوش می‌کنم. چندی پیش هم ترجمه‌ی قرآن را به ایشان داده‌ام. رفتم خدمتشان و ایشان یادداشت‌هایشان را درباره‌ بخشی از این ترجمه‌ قرآن، در دست داشتند و مورد به مورد گفتند که مثلاً این‌جا نظر من این است و من هم یادداشت کردم. پیغام داد‌ه‌ام که لطفاً وقتی قرار بدهید تا بیاییم و بقیه‌ی نظر شما را هم بشنویم. تاکنون نظر ایشان را به تفاریق درباره‌ی ترجمه‌ی بیست جزء از قرآن کریم شنیده و یادداشت کرده‌ام.

به هر حال ایشان کتاب‌خانه بزرگی دارند؛ حدوداً ده سال پیش، می‌گفتند این کتاب‌خانه سی هزار جلد کتاب دارد. جالب است که کسانی مانند مرحوم آیت‌الله نجفی مرعشی اصلاً نیتشان این بود که کتاب‌خانه درست کنند اما کتاب‌خانه‌‌ی آقا به‌طور طبیعی درست شده است. بخشی از این کتاب‌خانه در منزل شخصی‌ ایشان جا گرفته. آقازاده‌هایشان هم کمک می‌کنند تا این کتاب‌خانه به‌خوبی اداره ‌شود.
در این‌ کتاب‌خانه بخشی هست که هر چاپی از قرآن از داخل و خارج که به دست آقا می‌رسد، آنها را در آن‌ می‌گذارند. در نتیجه مجموعه‌ای از انواع قرآن‌ها آن‌جا هست که شاید دوتا قفسه شده باشد. ایشان هم باتوجه به مضمون برخی روایات که می‌گوید اگر قرآنی در خانه باشد و آن را نخوانند، این قرآن نزد خداوند متعال از بی‌توجهی شکوه می‌کند، به تناوب از هریک از این قرآن‌ها استفاده می‌کنند. ضمن این‌که تدبر در قرآن اصولاً مهم‌ترین مورد در میان مطالعات ایشان است.

پذیرای همه

گاهی کسانی که در زمینه‌ی روانشناسی و رفتارشناسی کار می‌کنند، براساس رفتارها یا نشانه‌های رفتاری افراد، تا اندازه‌ای شخصیت فرد را شناسایی و تصویری از شخصیت او ارائه می‌کنند. اگر من بخواهم با توجه به کتاب‌خانه‌ ایشان و قلمرو مطالعاتشان چنین تصویری ارائه کنم، باید بگویم: ایشان مردی دانشمند و ادیب است و شخصیتی است که هم در عالم نظر و هم در عالم عمل، تواناست و نظر و عمل را با هم توأم کرده. تصوری که من از ایشان دارم، تصور انسانی بافرهنگ و فرهیخته و البته متعهد است. یعنی اعتقاداتی دارد و به اعتقادات خودش هم سخت پایبند است و در راه آنچه که به آن ایمان دارد، جهاد و مجاهدت می‌کند. در عالم ارزش و ضد ارزش خنثی نیست و جهت‌گیری‌اش کاملاً روشن و شفاف است اما در عین حال وسعت نظر کم‌نظیری هم دارد؛ یعنی نسبت به چهره‌ها و جریان‌های گوناگون نظر و ارزیابی دارد. آنچه در آقای خامنه‌ای دیده می‌شود، اعتقاد و غیرتمندی است و آنچه دیده نمی‌شود، تعصب و تنگ‌نظری. جمع این دو بسیار مهم است.

تعصب و تنگ‌نظری هردو ناشی از جهل است اما ایشان خیلی چیزها درباره‌‌ ایران و جهان و راجع به اشخاص و افکارشان می‌دانند و همین آگاهی وسیع، به ایشان انصاف و اعتدالی بخشیده که کم‌مانند است. آقای خامنه‌ای قدر هر اندیشمند و هر جریانی را می‌داند و از دارایی‌های فکری و علمی اشخاص مختلف و از توانایی‌هایشان بی‌اطلاع نیست. به همین جهت است که اشخاص و جریان‌ها هم هرکدام با ایشان ربط و رابطه‌ای دارند. گاهی ایشان شرح احوال پدربزرگ چهره‌ برجسته‌ای را که الان دارد زندگی می‌کند و این‌که او در چه فنی از فنون تبحر داشته را دقیق می‌دانند. وقتی به این چهره‌ می‌رسند، از آن پدربزرگ یاد می‌کنند که من شنیده‌ام یا خودم دیده‌ام که جد بزرگ شما در نجف یا مشهد چنان بوده... این باعث می‌شود که هرکسی بتواند جایگاهی نزد ایشان داشته باشد.

از روشنفکر و شاعر نوپرداز یا شاعر کهن‌سرا گرفته تا دانشمند سلول‌های بنیادین و... هیچ‌کس پیش ایشان غریب نیست. برای همه‌ی آن‌ها جنبه‌هایی در شخصیت آقای خامنه‌ای هست که آن‌ها را خوشحال می‌کند. یک‌وقت کتابی از مجتبی مینوی چاپ شده بود به نام "مینوی و گستره‌ی ادب فارسی" که خواهر مرحوم مینوی- ماه‌منیر مینوی- مقالات او را گردآوری کرده بود. چند سال پیش من این کتاب را خواندم. یک نسخه هم برای آقا گرفتم. چون نمی‌دانستم نظر ایشان نسبت به مینوی چیست و آیا با او آشنایی دارند یا نه، پاورچین پاورچین گفتم که آقا این کتاب را هم بد نیست ملاحظه کنید؛ اما دیدم که ایشان مینوی را کاملاً می‌شناسند و نسبت به علم و دانش و شخصیت او نظر مثبت دارند و با او ملاقات هم داشته‌اند. به هر حال ایشان با خوشحالی کتاب را گرفتند و کمی هم درباره‌ مینوی صحبت کردند. مینوی سال 1356 فوت کرده. من بعید می‌دانم اگر همین حالا به هم سن و سال‌های آقا در حوزه‌ مراجعه شود، به تعداد انگشتان دست کسانی باشند که مینوی را بشناسند و تصوری روشن از او داشته باشند.

بنابراین ایشان به برکت مطالعه‌ دائمی در طیفی وسیع و حضور در محافل ادبی و شور و نشاط و ذوقی که در کنار حرکت و تحرک اجتماعی و سیاسی داشته‌اند، ذهنی غنی و دیدی وسیع پیدا کرده‌اند. این در کار رهبری یک کشور بزرگ با پیشینه‌ی کهن مانند ایران با چنین مردم بااستعداد و اهل ذوق و با سلیقه‌ها و قومیت‌های گوناگون، بسیار ارزشمند است. من در غزلی که درباره‌ ایشان سروده‌ام، گفته‌ام که:

گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش خانه‌ای در کوچه باغ دل، پذیرای همه

باتوجه به این ویژگی‌ها اگر بخواهیم از میان شخصیت‌های برجسته‌ی فرهنگ و سیاست در تاریخ ایران شخصیتی نزدیک به شخصیت ایشان پیدا کنیم- که البته مستلزم این است که احاطه‌ نسبی به فرهنگ و تاریخ ایران داشته باشیم و چهره‌ها را به درستی بشناسیم- شاید بتوان خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی را- آن‌هم صرفاً از برخی جهات، نه از همه‌ی جهات- مثال زد که البته رئیس کشور نبود؛ وزیر بود اما وقتی احوالاتش را می‌خوانیم، می‌بینیم در عین حال که امور مهم کشور به دستش بوده، در فضل و دانش هم یگانه‌ی دوران خود بوده است. خواجه نصیرالدین طوسی هم از این‌گونه شخصیت‌هاست که در میان رجال سیاسی تاریخ ما از کسانی است که اهل فرهنگ و مطلع از معارف عصر خود بوده‌ است. البته نباید فراموش کرد که هر تشبیهی از یک جهت مُقرِّب است و از جهت دیگر مُبعِّد...

این‌ها مربوط به حوزه‌ زندگی شخصی ایشان است. از نگاه رسمی هم ایشان همواره به مسؤولان توصیه می‌کنند که مکان و امکانات مناسب برای کتاب‌خانه‌ها فراهم کنید. به دستگاه‌های فرهنگی هم متناسب با مأموریت و وظیفه‌شان مرتباً توصیه می‌کنند که بیشتر و بهتر کار کنید، کتاب تألیف کنید و در اختیار مردم قرار بدهید. به مردم هم توصیه می‌کنند که بیشتر کتاب بخرید و بخوانید؛ البته کتاب‌های خوب و مفید. گاهی که می‌روم خدمت ایشان، می-گویم: "می‌خواهم به شما مژده بدهم که ناشری پیدا شده و مثلاً برای تاریخ ایران برنامه‌ای دارد که دویست جلد کتاب منتشر کند و تا حالا بیست‌ دفتر از آن‌ها چاپ شده که این‌هاست..." ایشان هم بسیار خوشحال می‌شوند. آقای خامنه‌ای، ایران اسلامی ای می‌خواهند که مردمش دانشمند و دانش‌دوست و کتاب‌خوان و اهل فکر و فرهنگ باشند. این آرزویی است که ایشان برای این کشور و این مردم در سر دارند.

یک پیشنهاد
بعضی‌ها برای برخی کتاب‌ها تبلیغات جالبی می‌کنند؛ مثلاً "1001 کتابی که پیش از مردن باید خواند!" یا "100 کتاب که جایش در کتاب‌خانه‌ شما خالی است!" و این چیزها... حقیقت این است که چنین توصیه‌هایی بسیار مشکل است و نسبت به اشخاص گوناگون فرق می‌کند. البته همه‌ کتاب‌ها شیرین است اما بستگی دارد به علاقه‌ی خواننده. ممکن است کتابی برای یک فرد خوب باشد و برای دیگری اصلاً جذاب نباشد...

چندی پیش یکی از دوستانم در سفارت ایران در لندن در یک پرسش کتبی از من خواست بهترین کتابی که خواندنش را توصیه می‌کنم، معرفی کنم. ابتدا گفتم این پرسش اشکال فنی دارد! ولی بعد گفتم کتابی که من دوست دارم کسانی مانند شما بخوانند، "شرح زندگانی من" از عبدالله مستوفی است. کتابی که از نظر من برای خیلی‌ها مفید است؛ چون برای شناخت ایران، دید تاریخی و فرهنگی خوبی میدهد و برای شناخت فرهنگ، سنت‌ها، اوضاع اجتماعی و تحولاتی که در آن صورت گرفته، بسیار مناسب است. ضمناً به قلم شیوای یک آدم اصیل هم هست. خیلی دوست دارم بتوانم در یک فرصت مناسب نقدی مفصل در معرفی این کتاب بنویسم.

  
  

 

بسم رب العلی

طلوع خورشید از مشرق کعبه
امیرمؤ منان از صلب پدرى چون ابوطالب دیده به جهان گشود.
ابـوطـالب بزرگ بطحاء و رئیس بنى هاشم بود. سراسر وجود او، کانونى از سماحت و بخشش ، عطوفت و مهر، جانبازى و فداکارى در راه آئین توحید بود.
مـادر وى فـاطـمه ، دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستین زنانى است که به پیامبر ایـمـان آورد و پـیـش از بـعثت از آیین ابراهیم پیروى مى کرد. او به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجدالحرام را پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت :
خـداونـدا، بـه تـو و پـیـامـبـران و کـتـابـهـائى کـه از طـرف تـو نـازل شـده انـد و نـیـز بـه سـخـن جـدّم ابـراهـیـم سـازنـده ایـن خـانـه ایـمـان راسخ دارم . پـروردگارا، به پاس ‍ احترام کسى که این خانه را ساخت و به حق کودکى که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما.
لحـظـه اى نـگـذشـت کـه فـاطمه به صورت اعجازآمیزى وارد خانه خدا شد و در آنجا على علیه السّلام به دنیا آمد.
پیوند دو گوهر
چـنـد سـال از هـجـرت پیغمبر مى گذشت و على هنوز کشتى زندگى را خود به تنهائى در دریـاى حـوادث ناخدائى مى کرد اما دیگر وقت آن شده بود که این روح بزرگ و طوفانى در کـنـار انـیـسـى مـهـربان لحظاتى را بیاساید لکن کدامین روح مى توانست با وى همگام شود و کدامین دل توان آن را داشت که این شیر خشمگین و غران روزهاى نبرد با کفار و زاهد غـمـگین و گریان شبهاى تار را در خود بگنجاند و از هم نگسلد جان و دلى على گونه مى بـایـسـت کـه هـمـچـون او از سرچشمه زلال وحى سیراب شده و به خود بالیده باشد و او کسى جز فاطمه دخت رسول خدا صلّى الله علیه و آله نبود.
فـاطـمه علیها سلام خواستگاران بسیارى از اشراف و غیر اشراف نظیر ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بن عوف داشت اما پیامبر در جواب همه آنان فرموده بود:
در امر ازدواج فاطمه منتظر وحى الهى هستم
تـا ایـن کـه سـرانـجـام عـلى عـلیـه السـّلام درب خـانـه رسـول الله را کـوبـید پیامبر به ام سلمه فرمود بر خیز و در را بگشا که محبوب خدا و رسول پشت در است . ام سلمه در را گشود و على علیه السّلام وارد شد و در حضور پیامبر نـشست و ساکت و آرام سر به زیر افکند پیامبر از سکوت على همه چیز را فهمید و فرمود گـویـا حـاجـتـى دارى و على علیه السّلام حاجتش را گفت . پیامبر برخاست و به نزد زهرا رفـت و فـرمـود دخترم من همواره از خدا مى خواستم که تو را به عقد بهترین مخلوق خود در آورد و اکنون او به خواستگارى تو آمده چه پاسخ مى دهى ؟
فاطمه سکوت کرد اما سکوتش چنان پرمعنا و گویا بود که پیامبر لب به تکبیر گشود و فرمود:
سکوت دخترم نشانه رضاى اوست و چگونه مى توانست راضى نباشد که خدا خود به محمد صلّى الله علیه و آله فرموده :
اگر على را نمى آفریدم در روى زمین همشانى براى فاطمه نبود.
پـس از مـراسـم خـواسـتـگـارى و عـقـد، عـلى عـلیـه السـّلام زره خـود را فـروخـت و پـیـامـبر پول آنرا به عده اى از اصحاب داد تا براى زندگى فاطمه و على اثاثیه تهیه نمایند و چون اثاثیه منزل فاطمه را به حضور رسول خدا آوردند فرمود خداوندا زندگى را بر گروهى که بیشتر ظروف آنان سفال است مبارک گردان .
هـنـگـامـى کـه زفـاف فـاطـمـه فرا رسید پیامبر در حق هر دو دعا کرد و بدینسان زندگى زناشوئى على و فاطمه آغاز شد.
ثمره نخل ولایت
پـیـونـد فـاطـمـه سـلام الله عـلیـهـا و عـلى عـلیـه السـّلام نـه تـنـهـا وصال دو روح همدرد و همگام شدن دو آشناى خدا گونه با یکدیگر در طریق زندگى بود کـه جـهان آفرین نیز سرنوشت را چنین رقم زده بود که وجود محمد صلّى الله علیه و آله در وجود این دو شاگرد ممتاز مکتب وحى استمرار یابد و کوثر پربرکتش از میان آن دو تن بـجـوشـد و از آمیختن آن دو دریاى عصمت و عفت گوهرهائى برون گردند که تا قیامت نور مـحـمـدصـلّى الله عـلیـه و آله را بـر جـهـانـیـان بـتـابـانـنـد و حاصل این پیوند مبارک چهار فرزند شد به نامهاى :
حسن علیه السّلام
حسین علیه السّلام
زینب کبرى سلام الله علیها
زینب صغرى (ام کلثوم ) سلام الله علیها
و پنجمى ... دیگر قلم را یاراى نوشتن نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حماسه غدیر
سـال دهـم هـجـرت بـود و پـیـامبر از آخرین سفر حج خود باز مى گشت ، گروه انبوهى که تعدادشان را تا صدوبیست هزار رقم زده اند او را بدرقه مى کردند تا این که به پهنه بى آبى به نام غدیر خم رسیدند.
نـیـم روز هـیـجـدهـم ذى الحـجـه بـود کـه نـاگـهـان پـیـک وحـى بـر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که :
((اى رسـول آنـچـه از جـانـب پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده بـه گـوش مـردم بـرسـان و اگـر چـنین نکنى رسالت او را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد))
پـیـامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بى آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فـرود آمـدنـد. مـنـبـرى از جـهـاز شـتـران بـراى پـیـامـبـر سـاخـتـنـد و رسـول خـدا بر فراز آن رفته و روى به مردم کردند. ابتدا خداى را سپاس ‍ فرموده و از بدیهاى نفس اماره به او پناه جست و فرمود:
اى مردم بزودى من از میان شما رخت بر مى بندم من مسئولم و شما نیز. آیا درباره من چه مى انـدیـشـید جمعیت نیکو جواب دادند و محمد صلّى الله علیه و آله از آنان اقرار به یگانگى خـداونـد در رسـالت خـویـش و حـقـانـیـت روز رسـتاخیز گرفت و جمعیت اقرار نمودند. آنگاه فرمود:
مـن دو چـیـز گـرانـبـهـا در مـیـان شـمـا مـى گـذارم یـکـى ثـقـل اکـبـر کـه کـتـاب خـداسـت و دیـگـرى ثـقـل اصـغـر کـه اهل بیت منند.
مـردم ، بـر آنـان پـیشى نگیرید و از آنان عقب نمانید. آن گاه دست على علیه السّلام را در دسـت گـرفـت و آن قـدر بـالا بـرد کـه هـمـگـان او را در کـنـار رسول خدا دیدند و شناختند سپس فرمود:
خـداونـد مولاى من و من مولاى مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم . اى مردم هر کس کـه مـن مـولا و رهـبـر اویم این على هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد:
پروردگارا دوستان على را دوست بدار و دشمنان او را خوار.
خدایا على را محور حق قرار ده و سپس فرمود:
لازم اسـت حـاضـران ایـن خـبـر را بـه غـایـبـان بـرسـانـنـد. هـنـوز اجـتـمـاع بـه حال خود باقى بود که دوباره آهنگ روح بخش وحى گوش جان محمد صلّى الله علیه و آله را نواخت که :
(( امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم ))
و بدینسان على علیه السّلام از جانب خداوند براى جانشینى پیامبر صلّى الله علیه و آله برگزیده شد
افول خورشید نبوت و آغاز فتنه ها
پـنـجـشـنـبـه آخـر مـاه صـفـر از سـال یـازدهـم هـجـرت بـود کـه رسـول خـدا در حالى که سر در دامن على مرتضى داشت دیده از جهان فروبست مولى علیه السّلام خود در این باره مى فرمایند:
((پیامبر در حالى که سرش بر سینه من بود جان سپرد و بر روى دست من جان از بدن او جـدا گـشـت و مـن بـراى تـبـرک دسـت بـر چـهـره ام کـشـیـدم آنـگـاه بـدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا یارى مى کردند، گروهى از فرشتگان فرود آمده و گروهى بالا مى رفتند و همهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى خواندند مرتب به گوش مى رسید))
در حـالى کـه عـلى عـلیـه السـّلام و عـده اى از یـاران مـشـغـول غـسـل و کـفـن رسـول خـدا بـودنـد دو قـبـیـله اوس و خـزرج کـه سـالهـاى سـال بـا هـم رقـابت و جنگ و جدال داشتند و اسلام به خصومت آنان پایان داده بود و همگى بـه انـصـار مـعـروف بـودنـد در سـقـیـفـه بـنـى سـاعـده گـرد آمـدنـد تا براى خود امیرى بـرگـزیـنـنـد. خـزرجیها شخصیت برجسته اى مثل سعد بن عباده داشتند که کاندیداى امارت بـود و اوسـیـهـا از داشـتـن شخصیتى که همسنگ او باشد محروم بودند و از طرفى بخاطر رقـابـت دیرینه نمى خواستند به او راى دهند و در پى فرصتى مى گشتند. عمر از ماجرا مـطـلع شـد و بـا آگـاه کردن ابوبکر از جریان هر دو بطرف سقیفه به راه افتادند و در بـیـن راه بـا ابـوعـبـیده جراح برخورد کردند و وى را نیز با خود همراه نمودند وقتى به آنـجـا رسـیـدنـد عـمـر بـا صـداى بـلنـد فـریـاد کـرد مـگـر نـشـنـیـده ایـد کـه رسول خدا فرمود:
خلیفه من از قریش است .
قـبـیـله اوس کـه مـنتظر چنین فرصتى بودند گفتند آرى شنیده ایم سپس عمر و ابوبکر در حـالى کـه خـلافـت را بـه یـکـدیـگر تعارف مى کردند وارد جمع انصار شدند و عمر دست ابوبکر را به عنوان بیعت فشرد و ابو عبیده و پس از آن مردان قبیله اوس نیز چنین کردند اما خزرجیها بدون بیعت و به عنوان اعتراض سقیفه را ترک نمودند.
پـس از مـاجـراى سـقـیفه ابو بکر و عمر و ابو عبیده به طرف مسجد روانه شدند و اوسیها نـیـز به دنبال آنان به راه افتادند و در بین راه نیز طرفداران دیگرى یافتند و بالاخره ابـوبـکـر بـه عـنـوان خـلیـفـه رسـول خـدا بـر مـنـبـر شـد و مـهـاجـریـن در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بدین ترتیب خلافت ابوبکر آغاز گردید. اما عده اى از مهاجرین و شخصیتهاى برجسته اسلام و بنى هاشم همراه با على علیه السّلام به عنوان اعتراض ، در خانه زهرا متحصن شدند
طوفان مصیبت
ابـوبـکـر بـراى ایـنـکـه پـایـه هـاى حـکـومت خود را استوار نماید لازم بود از متحصنان و مـعـتـرضـان و خصوصا على علیه السّلام بیعت بگیرد به همین جهت عمر را با عده اى مامور کرد که معترضان را براى بیعت به مسجد بیاورند.
عـمـر هـمـراه بـا جمعیت در مقابل خانه زهرا آمد و فریاد کرد به خدا سوگند یا خانه را مى سـوزانـم یـا مـتحصنان براى بیعت خانه را ترک گویند و چون با مقاومت آنان روبرو شد آتـش بـر افـروخـت و بـه خـانـه زهرا هجوم برد ماموران خلیفه على علیه السّلام را کشان کشان به طرف مسجد بردند تا به خلافت ابوبکر راءى دهد.
در جریان این یورش زهرا سلام الله علیها مجروح گردید و کودک شش ماهه او سقط شد و بـر اثـر صدمات جسمى و روحى که در این جریان و جریانهاى بعدى بر او وارد گردید در بـسـتـر بـیمارى افتاد و به زودى دار فانى را وداع گفت . و على علیه السّلام در میان طوفان حوادث تنها و بى یاور ماند.
على علیه السلام و پایدارى در کشاکش دوران خلافت
با آغاز خلافت ابو بکر، مولى از یک طرف شاهد به تاراج رفتن حق مسلم خویش بودند و از طـرفـى نـگـران وحـدت جـامعه نوپاى اسلامى که بر اثر کوششهاى خستگى ناپذیر پیامبر تا بدان پایه رسیده بود و کوچکترین اختلاف و جنگ داخلى مى توانست چنان آتشى بر افروزد که نهال جوان اسلام را تا ریشه بسوزاند چون از یک طرف روم و ایران و از یک سو قبایل پراکنده عرب که ضرب شصت پیامبر آنان را رام کرده بود و از جانب دیگر مـنـافقان داخلى همگى در پى بهانه اى براى نابود کردن اسلام بودند و مسلم جنگ داخلى مى توانست همه آنان را به آرزوى دیرینه خود برساند به همین خاطر مولى علیه السّلام شمشیر را در غلاف نمود و از حق مسلم خویش گذشت . تنها براى اینکه حجت بر همگان تمام بـاشـد ابتداء از طریق سخنرانى و احتجاج فضایل و برجستگى ها و فداکارى هاى خویش در راه اسـلام و سـفـارشـات پـیـامـبر درباره لیاقت او براى خلافت را به یاد مردم آورد و آنـگـاه بـراى ایـنـکه فرصت به دست دشمنان نیفتد سکوت طولانى و جانفرساى خویش را آغاز کرد سکوتى که خود مولى مى فرماید همچون خار در چشم و استخوان در گلو بود.
در خـلال سـالهاى سخت سکوت ، على علیه السّلام به جمع آورى و تفسیر قرآن و تربیت شـاگـردانـى شـایـسـتـه و پـاسـخ بـه پـرسـشـهـاى دانـشـمـنـدان مـلل و نـحـل دیـگـر و بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور و کار و کوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان و درماندگان پرداخت و براى جلوگیرى از فرو ریختن مجد و عـظـمـت اسـلام بـه مـشـورت خـلفـاء مـى نـشـسـت و حـتـى در گـرهـهـاى کـور مـسـائل سـیـاسـى و اجـتـمـاعـى جـامـعـه اسـلامـى یـگـانـه مشکل گشاى آنان شد.
بیعت و کرسى امامت
خـلیـفـه سـوم بـر اثـر سـوار کـردن گـروهـى از افـراد ناشایست اموى بر گرده مردم و تـعـطـیـل حـدود الهـى و ایذاء و ضرب گروهى از اصحاب پیامبر و تبعید برخى دیگر از آنـان و تـقـسـیـم بـیـت المـال در میان بنى امیه باعث خشم عده زیادى از مسلمین شد و کار به جـائى رسـیـد کـه نقشه کاملا محرمانه قتل او از ناحیه معاویه با این هدف که پس از کشته شـدن او بـه خـونخواهیش برخیزد و از این طریق با ایجاد جو عمومى علیه امام على جریان خلافت را ـ که به واسطه سوء عملکرد بنى امیه از دستشان خارج شده بود - دوباره به بنى امیه باز گرداند ریخته و اجراشد.
بـدیـنـسـان مـردم بـه خـانـه عـلى هـجـوم آورده و خـواسـتـار قبول خلافت از ناحیه مولى شدند
حضرت ابتداء امتناع نمودند اما وقتى پافشارى و اصرار مردم را مشاهده کردند حجت را بر خـویـش تـمـام شده یافتند و براى اینکه بیعت با او پنهانى و ناگهانى نباشد به مسجد رفتند و کلیه مسلمانانى که از مصر و عراق آمده بودند و مهاجرین و انصار مگر عده انگشت شمارى ، همگى با طوع و رغبت با او بیعت نمودند و مولى از همان آغاز اعلام کرد که حقوق غـصب شده را باز مى گرداند. بیت المال را بطور مساوى در بین مسلمانان تقسیم مى کند و فرمانروایان ناصالح را عزل مى نماید.
رویارویى با ناکثین و فاجعه جمل
پیامبر در دوران حیات خود به على فرمود:
(( اى على تو با پیمانشکنان و ستمگران و خارجان از دین خواهى جنگید))
پـیـمـانـشـکـنـان یـا نـاکثین گروهى بودند که ابتداء با على بیعت کردند. سردمداران این گروه طلحه و زبیر بودند که در پوشش احترام عایشه همسر پیامبر و کمکهاى بى دریغ بـنى امیه سپاهى گران براى تصرف کوفه و بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رسـانـده و آنجا را تصرف کردند امام به تعقیب آنان پرداخت و نبردى میان طرفین بر پا شـد کـه در آن طـلحـه و زبـیـر کـشـتـه شدند و سپاه آنان متفرق شد و گروهى از آنان به اسارت درآمدند که بعدا مورد بخشش امام علیه السّلام قرار گرفتند.
عـلت مـخـالفـت طـلحـه و زبـیـر ایـن بود که آنان فهمیدند در دستگاه على علیه السّلام از بـریـز و بـپـاشهاى دوران خلافت عثمان وجود ندارد و او پست و مقام بیهوده به کسى نمى دهـد و آنـان کـه در دوران عـثـمـان از سـفـره گـسـتـرده بـیـت المـال سـیـر چـریـده و شـکـم بـرآورده و صـاحـب مـال و منال و خانه و غلام و کنیز شده بودند وقتى که دیدند على پست به آنها نمى دهد که هیچ ، بـلکـه از ایـن بـه بـعـد بـایـد بـا دیـگـر مـسـلمـیـن در اسـتـفـاده از بـیـت المـال مـسـاوى بـاشند، عَلَم مخالفت برافراشتند و عایشه را که با على کینه اى دیرینه داشت با خود همگام نمودند
واقعه صفین
قاسطان یا گروه ستمگران ، معاویه و پیروان او بودند حضرت امیر در همان آغاز خلافت تصمیم بر عزل معاویه گرفت .
امـا او بـا خـدعـه و حـیـله و آفـریـدن حـوادث فـریـبـنـده قـریـب دو سـال و بـلکـه تـا پـایـان عـمـر امـام فـکـر آن حـضـرت را بـه خـود مـشـغول ساخت و نبرد صفین در منطقه اى میان عراق و شام بین او و على علیه السّلام رخ داد که در آن ، خون متجاوز از صد هزار مسلمان ریخته شد.
سـرپـیـچـى مـعـاویـه از بـیـعـت با امام علیه السّلام و طغیان او سبب شد که امام با سپاهى گـران بـه سوى او حرکت کند و معاویه نیز مردم شام را براى نبرد با على علیه السّلام آمـاده کـرد د و سـپـاه در مـنطقه اى میان عراق و شام با هم روبرو شدند امام علیه السّلام از روز نـخـسـت هـدفـش ایـن بود که در صورت امکان مساله را بدون خونریزى فیصله دهد اما طـغـیـان مـعـاویـه مانع از این کار شد و سرانجام پس از اتمام حجت هاى فراوان از جانب امام عـلیـه السـّلام ، آتـش جنگ شعله ور شد. پس از روزها نبرد و کشتار سپاه دشمن خسته شد و على علیه السّلام تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره سازد.
سـرنـوشـت جـنـگ در حـال پـایان پذیرفتن به نفع امام بود و چیزى نمانده بود که خیمه فـرمـانـدهـى مـعـاویـه از طـرف سـپـاه امـام بـرکـنـده شـود کـه ناگهان معاویه با همکارى عـمـروعـاص حـیـله اى انـدیـشـید. دستور داد سپاهیان او قرآن ها و مصاحیف رابر نوک نیزه ها بستند و همگى یکصدا شعار دادند که حاکم میان ما و شما کتاب خداست .
مـنظره روح انگیز مصاحف عقل و هوش را از بسیارى از سربازان امام ربود و بالاخره حماقت گروهى از اصحاب امام و نیرنگ و نفاق گروهى دیگر سبب شد که مولى علیه السّلام جنگ را متوقف نماید و به حکمیت تن در دهد.
ساده لوحان از سپاه امام که تعدادشان کم نبود براى حکمیت بر خلاف نظر امام ابوموسى اشـعـرى را بـرگـزیـدنـد کـه شـخـصـیـتـى سـاده لوح و سـسـت عـنصر بود و از على نیز دل خـوشى نداشت و از طرف دشمن روباه مکارى همچون عمروعاص برگزیده شد و پایان بـازى حـکـمـیـت فـریـب خـوردن ابوموسى بوسیله عمروعاص بود و نتیجه آن تثبیت موقعیت معاویه و فرصت یافتن او براى تجدید قوا بود
مواجهه با مارقین و غوغاى نهروان
مارقان یا گروه خارج از دین همان خوارج بودند آنان جزو سپاهیان على علیه السّلام و تا پـایـان نـبـرد صـفین در رکاب آن حضرت مى جنگیدند اما کارهاى فریبنده معاویه و قشرى بودن خود آنها سبب شد که بر امام خود بشورند و پس از بازى حکمیت گروه سومى شدند که هم بر ضد امام و در مقابل او ایستادند.
امـام عـلیه السّلام با این گروه در منطقه اى به نام نهروان رو به رو شد و پس از اتمام حـجـت و بـازگرداندن عده زیادى از آنان ، بقیه را از دم تیغ گذراند و جمع آنان را متفرق نمود
غروب خورشید در مغرب سجدگاه
پـس از نـبـرد نـهـروان و درهـم شـکستن خوارج و فرارى شدن گروهى از آنان در مکه گرد آمـدنـد و تـصـمـیـم بـر قـتـل عـلى عـلیـه السـّلام گرفتند. عبدالرحمن بن ملجم مرادى مامور قـتـل عـلى عـلیـه السـّلام گـردیـد و با همین نیت آهنگ کوفه نمود در کوفه با دخترى بنام قـطـام آشـنـا شـد و دل بـر او بـسـت و از او خـواسـتـگـارى نـمـود و او قبول خود را مشروط به قتل على علیه السّلام نمود و این خواسته ، ابن ملجم را در کار خود مـصـمـم تـر نـمـود لذا شـمـشـیـرى تـهـیـه کرد و آنرا با زهرى مهلک آب داد و سرانجام در سـحـرگاه نوزدهم رمضان در حالى که مولى علیه السّلام در محراب عبادت سر بر سجده نـهـاده بـود چـنـان شمشیر زهر آلود خود را بر فرق او فرود آورد که زهر شمشیر تا مغز سـر مـولى رسـیـد و قـامـت عدالت خمیده و هماى تیزپرواز آسمان ولایت در خون خود طپید و نداى فزت و رب الکعبه اش در مسجد کوفه پیچید.
در مورد شهادت مولى علیه السّلام گفته اند:
قُتِلَ فى محراب العباده لِشِدَّه عَدْلِه آرى پافشارى على در اجراى حق و منحرف نشدن او از صـراط مـسـتـقـیـم و اصرار او در اعمال عدالت و منحرف نشدن از آن در هیچ شرایطى و به بهانه هیچ مصلحتى سبب شهادت آن حضرت گردید.
دشمن طاوس آمد پرّ او
اى بسا شه را که کشتش فرّ او
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت آن صیاد خون صاف من
حق گرایى
نـخـسـتـیـن افـتـخـار عـلى عـلیه السّلام پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام و به عبارت صـحیحتر ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش بود. بسیارى از محدثان و تاریخ نویسان نـقـل مـى کـنـنـد کـه پـیـامـبر اکرم روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و على علیه السّلام فرداى آن روز ایمان آورد.
پیامبرصلّى الله علیه و آله مدت سه سال از دعوت عمومى خوددارى کرد و تنها از رهگذر مـلاقـاتـهـاى خصوصى با افراد قابل و شایسته توانست گروه معدودى را به آیین جدید الهى هدایت کند. تا اینکه سرانجام پیک وحى فرا رسید و از جانب خدا فرمان داد که پیامبر دعـوت هـمـگانى خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان آغاز کند، پیامبر اکرم دعوت عـلنـى را بـا دعـوت خـویـشاوندان خود شروع کرد و در جلسات ضیافت على علیه السّلام تنها کسى بود که پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع ، پیامبر دست خود را بر دست على زد و فرمود:
هان اى خویشاوندان و بستگان من بدانید که على برادر و وصى و خلیفه من در میان شماست .
لیلة المبیت
دیـگـر از افتخارات حضرت امیر علیه السّلام ماجراى لیله المبیت است . لیله المبیت گرچه شـب بـود و تـاریـک امـا در تـاریـخ پرافتخار زندگى على علیه السّلام از روشنترین و درخـشـانترین لحظات است و در کتاب گرانقدر عمر او مستندترین فصلى است که حاکى از عـشـق بـى شائبه وى به محمد صلّى الله علیه و آله مى باشد و از آنجائى آغاز مى شود کـه بدنبال رحلت بزرگترین پشتیبان پیامبر، ابوطالب ، و مهربانترین انیس او خدیجه در سـال دهـم بـعـثت ، مشرکین فشار و شکنجه را بر پیامبر و یارانش افزونتر مى کنند تا جائى که در سال سیزدهم بعثت سران قریش در یک شوراى عمومى و سرّى عزم خود را بر قتل پیامبر جزم مى نمایند و از هر قبیله یک نفر انتخاب مى شود تا همگى در شبى مقرر به خانه او هجوم برده و وى را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند تا هم خیالشان از بابت او راحـت شـود و هـم خـون وى در بـیـن قـبـائل پخش گردد و بنى هاشم قادر به خونخواهى او نباشند.
فـرشته وحى پیامبر را از توطئه با خبر مى کند و او تصمیم به هجرت از مرکز توطئه مـى گـیـرد امـا لازم بـود کـسـى در آن شـب در بـسـتـر پیامبر بجاى او بخوابد تا مشرکین سـرگـرم شده و پیامبر از فرصت استفاده کرده هر چه بیشتر خود را از مکه دور کند. تنها کـسـى کـه ایـن افـتـخـار بـزرگ نـصـیـبـش شـد و بـى هـیـچ تـعـلل بار سنگین این مسئولیت بزرگ را بر دوش خود کشید على علیه السّلام بود و این فـداکـارى بـى نـظـیـر چـنـان مـقـبـول آفـریدگار جهان واقع مى شود که با زیباترین و رسـاتـریـن عـبـارت آنـرا در کـتاب جاودانش ثبت مى نماید که تا جهان باقى است جهانیان بخوانند و در بیابان ضلالت حیران نمانند.
(( در مـیـان مـردم کـسـانـى هستند که متاع جان را به نقد خشنودى جانان مى فروشند و جان آفرین را بر بندگان بسى مهربانى است ))
جمع آورى کتاب الهى و احدیث پیامبر خدا
در تـمـام دوران حـیات پیامبر صلّى الله علیه و آله کتابت وحى و تنظیم بسیارى از اسناد تـاریـخـى و سـیاسى و نوشتن نامه هاى تبلیغى یکى از کارهاى حساس على علیه السّلام بـود و اسـاسـا آن حـضـرت نـخـسـتـیـن دبیر اسلام به شمار مى رود، ایشان همچنین سخنان رسـول خـدا صـلّى الله عـلیـه و آله را دربـاره احکام و فرائض و آداب و سنن و اخبار غیبى هـمـگى ضبط کرده و به صورت شش کتاب از خود به یادگار گذاشت که پس از شهادت او در نزد فرزندان آن حضرت نگهدارى مى شد
رشادت ها
پرشورترین بخش از زندگى على علیه السّلام جنگهاى قهرمانانه اوست ، هیچ انسان با انصافى نمى تواند تاثیر شگرف بازوى تواناى على را در برچیده شدن بساط شرک از جـزیـرة العـرب انـکـار نماید. پیامبر صلّى الله علیه و آله در طى زندگى خویش 80 غزوه داشته اند که على در همه آنها شرکتى چشمگیر داشت تنها در غزوه تبوک به دستور پـیـامـبـر و بـراى جـلوگـیـرى از شـورش احتمالى منافقان در مرکز اسلام ، در مدینه اقامت گزید و در همین ماجراست که حمله تاریخى پیامبر در مورد او صادر مى شود ـ نسبت تو با مـن هـمـچـون نـسبت هارون با موسى است جز اینکه پس از من پیامبرى نمى باشد ـ در بیشتر سریه ها نیز حضور داشت و حتى در برخى از آنها رهبرى جنگ بر عهده او بود.
و اینک برخى از دلاورى هاى او:
در غـزوه بـدر آن حضرت با وجود سن کم در میان سایر قهرمانان همچون بدر بود در میان سـتـارگـان ، اگـر مى خواهى دلاورى او را در بدر بدانى نگاه کن به سخن او در نامه اى کـه در دوران حکومتش به معاویه علیه الهاویه نوشته ـ اى معاویه شمشیرى که با آن جد و دائى و بـرادر تـو را بـه خـاک و خـون و خـون کـشـیـدم هـنـوز بـا مـن اسـت ـ (( العاقل یکفیه الاشاره ))
در غـزوه اُحـد احـدى هـمـچـون او مقاومت نکرد در ابتداى نبرد نه تن از دلاور مردان قریش که یـکـى پس از دیگرى برخاستند و علم را برافراشتند به دست تواناى على علیه السّلام بـر خـاک نـشستند و پرچم را از دست بگذاشتند و همین موجب انهزام لشکر قریش در ابتدا و انتهاى جنگ شد.
در خـیـبـر یدالله از آستین اسدالله برون آمد و دژ تسخیرناپذیر قموص را درهم شکست و ((مـوجـب )) پـهـلوان پـرتوان یهود در زیر ضربات شمشیر شهاب گونه او به خاک و خون نشست و براى همیشه على علیه السّلام فاتح خیبر نامیده شد.
در شبى که فردایش آن حضرت خیبر را فتح نمود پیامبر فرمود:
فـردا پـرچـم را به دست کسى مى دهم که هرگز پشت به دشمن نمى کند او کسى است که خدا و رسول او را دوست مى دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید.
در خـنـدق عـلى عـلیـه السـّلام بـه مـصـاف قـهـرمـان بـى بـدیـل عـرب ، عـمـروبـن عـبـدود کـه بـا نعره هاى هَل مِنْ مُبارزش رعشه بر اندام مسلمانان افکنده بود، رفت و پیامبر فرمود:
امروز تمام ایمان در مقابل تمام شرک قرار گرفته و در حق على چنین دعا فرمود:
خـداونـدا عـلى را از بـدى حـفـظ فـرمـا خـدایـا در بـدر عبیده و در احد شیر خدا حمزه را از من گرفتى خداوندا على را از آسیب حفظ فرما و آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
(( رب لا تذرنى فردا و انت خیر الوارثین ))
و هـنـگـامـى کـه قـهـرمـان عـرب در زیـر شـمـشـیـر قـهـار عـلى بـه خـاک افـتـاد پـیـامـبـر عمل آن حضرت را چنین ارزیابى کرد:
(( ضربه اى که على در خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است ))
والسلام


  
  

تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمی‌کردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آینده‌ی خود بودم، تا اینکه یک روز که پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من که سرم پایین بود، زیر چشمی می‌دیدم که پیامبر چه لذت پدرانه‌ای می‌برند از اینکه به دامادی من فکر می کند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است.  اما دلم عین سیر و سرکه می‌جوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بود و می‌ترسیدم که حضرت کسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر کم نبود، اما آنکه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.

 

پرده‌ی دوم؛ باز هم علی: خبر آمد خبری در راه است

نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو کار دارد.  او جان من بود که تا ندایش به گوش می‌رسید لبیک من به سوی او پرّان می‌شد. اما اینبار دلم کمی می‌لرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّ‌سلمه رساندم ، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا کنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من که بهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان می‌خندید که دندانهای نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم که گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنانکه مرا به سینه‌ی خود فشار می‌داد و می‌خندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.

مرا می‌گویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم.

میخک

پرده‌ی سوم؛ حبیب خدا:  در آسمان

نشسته بودم که دوست آسمانی من، جبرئیل،  با شاخه‌های سنبل و میخک (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزیین کنند، به بادهای بهشتی هم دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حورالعین را به خواندن سوره‌های «طه» ، «یاسین» ، «شوری» و... امر فرمود، و به یک ... .

جبرئیل هم ذوق زده و یک نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسیه؟! در این فکرها بودم که دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته که جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید که اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی کردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل داده‌ی هم بودند... . جبرئیل همچنان داشت تعریف می‌کرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شکر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من که چه خوب در و تخته را به هم جور می‌کنی. خودم را جمع کردم که ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش کلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.

فرشته

پرده‌ی چهارم؛ راحیل:  قرار عاشقی

من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم که خطبه‌ی این دو عاشق را به زیباترین شکل بخوانم، خطبه‌ای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبه‌ی زهرا و علی را می‌خواندم. همه ساکت بودند و من گلواژه‌های ادبستان عاشقی را بر هم می‌تنیدم. همه ساکت بودند و به من گوش می‌دادند. تا آنکه من با صلواتی به حبیب خدا کلامم را تمام کردم که خِتامش به مِسک باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمه‌ای به پا شد که ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض کردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه می‌کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان می‌دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینه‌داران معادن حکمت من باشند.

 

پرده‌ی پنجم؛ علی: شکرانه

من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید می‌کردم افتادن به پای کسی بود که پیوند دهنده‌ی دلهاست. این بود که بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم که: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن‌ دار که شکر نعمتی که به من دادی، به ‌جای آرم (نمل: 19)

حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت .

حلقه

پرده‌ی ششم؛ فاطمه: شاهد پرده نشین

سالها بود که من از پس پرده به کمالات علی  دل سپرده بودم. من هم به علی دلباخته بودم و او خبر نداشت. هربار که در خانه برای خواستگاری به صدا می‌آمد مرا موج تشویش و اندوه می‌برد. همیشه با خود می‌گفتم چه می‌شد که علی به خواستگاری من می‌آمد؟ با خودم می‌گفتم بروم و به پدر بگویم که خود به علی پیشنهاد دهد، اما من که چنین رویی نداشتم.

گاهی وقتها که تنها بودم در خیالم به عروسیَم فکر می‌کردم. به این که در کنار تو برای خطبه عقد نشسته‌ام. آن موقع بود که بی اختیار خنده‌ام می‌گرفت. من که در زندگی‌ام مدام در سختی و غم بودم، تمام خوشیهایم را با تو می‌جستم. و همیشه منتظر رسیدن به تو بودم. اکنون که همسر تو‌ام، اکنون که تو مال منی، چقدر خوشحالم.

راستی چقدر من و تو به هم می‌آییم!

 

پرده‌ی هفتم؛ پیامبر: راز ناز

رازی در دلم بود که باید به علی می‌گفتم. او باید می‌دانست که چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش کردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکرده‌ام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند- جل جلاله- می‌فرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو کسی در قد زهرا نبود. جز تو که می‌تواند نیمه‌ی زیبنده‌ی زهرا باشد؟ که می‌تواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان!

برکت

پرده‌ی هشتم؛ من: خوشه‌های پند

 من وارد صحنه می‌شوم. چراغها روشن می‌شود. هنوز گونه‌ تماشاچیان به تب این نمایش گرم است و چشمها خیره. وسط صحنه می‌ایستم و شروع می‌کنم:

سلام

به شما شاهدان این پیوند آسمانی، تبریک می‌گویم.

سوالی از شما می‌پرسم: کجای این داستان زندگی و دنیای رنگ باخته‌ی من و تو را نقش می‌زند؟

چند دقیقه‌ای بر جای خود بنشینید. و همچنان که به این آیات گوش می کنی، ببین علی و زهرا که حجت برای تو هستند ماجرای ازدواجشان چه درسی برای تو دارد؟

من از خودم شروع می‌کنم. درسی که من گرفتم اینها بود:

1- زن و شوهر باید کفو هم باشند. و کفویت یعنی همان همسری. یعنی قد و قوارشان یکی باشد. قدیمیها می‌گفتند کبوتر با کبوتر ... . این همسری و هم شأنی در همه چیز است در تیپ، در خانواده، در دارایی، در تحصیلات و در... . دیدید چقدر بعضی زن و شوهرها نا متوازنند؟

2- نتیجه‌ی ازدواج فرزند است. خدا علی و زهرا به هم رساند تا حسن و حسین از دامن آنان برآیند. چقدر این نکته مهم است و چقدر ما به آن بی توجه. در انتخاب همسر دقت کنیم و ببینیم فرزندمان از ریشه‌ی که شیره ‌می خورد و در دامان که پرورده می‌شود. خلاصه آنکه ما نیم سیبی هستیم که سراغ نیمه‌ی گم شده‌ایم. باید حواسمان باشد که به که می‌چسبیم!

شما چه درسهایی گرفتید؟

آستانه این مطلب پذیرای تبریکات شما به ممیمنت این خجسته پیوند است!

 

کامتان به نام علی و همسرش، شیرین مدام بادا
تبیان - حسین عسگری

توجه:

1-  بجز پرده‌ی ششم و هشتم باقی ماجرا بر اساس روایتی از امام رضا علیه السلام در کتاب عیون اخبار الرضا پرداخته شده است.

2- این نمایش به یاد آفتاب هشتم، حضرت رضا علیه السلام، در هشت پرده رقم خوده است.

 


  
  
 
بنام تو ای مولف القلوب

ویژه نامه پیوند مقدس و ملکوتی
حضرت علی علیه السلام و حضرت
فاطمه زهرای مرضیه سلام الله علیها




دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست
برپا گر این بزم شعف ذات خداست

گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهرا است

سالروزپیوند مقدس ومبارک حضرت علی علیه السلام
و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهامبارک باد




فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود. شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.

رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی:
اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاهداشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند.
سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟ ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه وآله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند. و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.


  
  
برای بانوان محجبه فوتبالیست
پس از آنکه دختران مسلمان کانادایی در چندین مورد، به بهانه خطرناک بودن پوشش روسری در هنگام بازی، از مسابقات فوتبال محلی و کشوری، اخراج شدند، یک طراح لباس اهل مونترآل، ترکیبی از روسری، کلاه و پیراهن را به عنوان پوشش جدید فوتبالیست ها ارائه کرد که مورد استقبال تیم ها قرار گرفته است.

 

 
 
به گزارش ایرانتو، الهام سعید جواد، که خود فارغ التحصیل دانشگاه مونترآل است، در این زمینه گفت: وقتی من متوجه شدم، اعتقادات یک فرد، به عنوان مانعی برای دوری او از ورزش و سلامتی مطرح می شود، با مشورت بازیکنان اقدام به طراحی لباسی کردم که ضمن داشتن انعطاف و زیبایی، از شرایط لازم برای یک بازی ایمن نیز برخوردار است.
طرح جدید شامل کلاهی است که تمام سر و ناحیه گردن را پوشانده و به تی شرت بازیکن متصل می شود.
 
لباس جدید که دانشگاه مونترآل بطور رسمی، بهره برداری های تجاری از آن را به خود اختصاص داده، هفته گذشته در یک مسابقه محلی مورد استفاده قرار گرفته و قابلیت های آن به تأیید ناظرین رسید.
 
اضافه می شود، این ابتکار، بار دیگر بحث های مربوط به رسوخ سمبل های دینی در زندگی کانادایی را در جامعه مونترآل زنده کرد و طرفداران تفکرات سکولار، از حمایت مقامات رسمی از چنین برنامه هایی انتقاد کردند.
* نام:

  
  
حضور عباهای انگلیسی در بازار ایران!
پس از ماجرای کفش های موهن شرکت نایک این بار نوعی عبای مخصوص طلاب و روحانیون غائله آفرین شده است.

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از پرچم، این نوع عبا که به طور گسترده ای در قم، مشهد و اصفهان توزیع شده است باوجود مرغوب بودن آن به قیمت بسیاری ارزانی فروخته می شود.

راز این ارزانی قیمت در این است که کارخانه سازنده این عبا که با نام عبای انگلیسی فروخته می شود در قسمت های مختلف از جمله پشت گردن ،اقدام به چاپ پرچم انگلیس و یا آرم های انگلیسی با حروف بزرگ با کیفیت خوب و شفاف کرده است و این پرچم به راحتی قابل مشاهده می باشد.

تا کنون طلاب و حوزه های علمیه اعتراض خود را نسبت به فروش این نوع عبا به مراجع ذی ربط تقدیم کرده اند. طبق اطلاعات به دست آمده این نوع عبا از مبادی رسمی وارد کشور نشده است


  
  
کاریکاتور: ازدواج مجدد ممنوع شد

  
  
<      1   2   3      >