کتابخانه آیت الله خامنه ای |
از زبان حدادعادل |
بنا به گزارش پایگاه اطلاع رسانی khamenei.ir متن این گفتگو بدین شرح است. ابتدا این را بگویم که ما هیچوقت ننشستیم با آقای خامنهای مستقلاً راجع به کتابخانه و حوزهی مطالعات ایشان صحبت کنیم؛ چون این بحث به یک معنا به زندگی شخصی ایشان مربوط میشود. وقتی خدمت ایشان میرسیم، معمولاً آنقدر مسائل مهم و اساسی کشور و مسایل مربوط به فرهنگ و سیاست و رسیدگی به آنها هست که دیگر معنی ندارد وقت ایشان را بگیریم و بنشینیم منحصراً راجع به کتابخانهشان صحبت کنیم، بنابراین آنچه میگویم استنباطهایی است که در خلال سالیان طولانی- یعنی سی سال انس و آشنایی با ایشان- در ذهن من جمع شده است. قلمرو گسترده اولین نکته این است که قلمرو علایق مطالعاتی ایشان خیلی رسمی و منطبق بر حوزه مطالعات متعارف روحانیان نیست، بیشتر روحانیان به اقتضای فضای حوزه و درس و بحثی که دارند، منطقه خاصی در مطالعه مورد علاقهشان است، هر صنف و گروه دیگر هم همینطور هستند؛ مهندسها، پزشکها و... بالاخره هر کسی یک قلمرو مشخص و مخصوصی را برای مطالعهی خودش انتخاب میکند، البته ممکن هم هست در هر یک از این اقشار، گروهی اهل مطالعه نباشند اما اگر بخواهند مطالعه کنند، قلمرو خاصی برای آن دارند.
آقای خامنهای غیر از فقه و اصول و معارف اسلامی که در سنت تحصیلی ایشان، رسمی و درسی بوده و جزء مطالعات تحقیقی و پژوهشی ایشان به حساب میآید، از ابتدای زندگی میدان وسیعی را برای مطالعه پیش چشم داشتهاند؛ همین قلمروهای مطالعاتی هم پیکرهی اصلی کتابخانه شخصی ایشان را شکل میدهند. این قلمرو مطالعاتی اولاً شامل ادبیات میشود که بخشی از مطالعات ایشان را شکل میدهد. خصوصاً شعر که ایشان برای آن اهمیت زیادی قائل هستند و در درک لطایف و ظرائف شعری هم استاد هستند؛ نقد شعر میدانند و از جوانی در مشهد در حلقههای شعرخوانی و نقد شعر شرکت میکردند، آنهم حلقههایی که ادبا و شاعران درجه اول خراسان و پیرمردهای معروف ادبیات ادارهشان میکردند، آقای خامنهای از جوانی با آن محافل در ارتباط بوده و در نتیجه طبیعی است که در کتابخانه ایشان، دیوان شعر فراوان ببینید؛ مجموعههای شعری قدیم و جدید.
ایشان در عالم شعر فارسی کاملاً بهروز هستند. بسیاری از جوانها که ذوق و نبوغی در شعر از خودشان نشان میدهند، نزد ایشان شناخته شده هستند. ایشان آثار آنها را دیدهاند. برای هر شاعری هم حسابی باز میکنند و حسن و عیب او را در ذهن دارند و جایگاهی را در مجموعه ادبیات ایران به او نسبت میدهند. حوزهی دیگر مطالعات ایشان ادبیات داستانی ایرانی و خارجی است؛ اعم از داستان بلند یا داستان کوتاه. شاید بیسابقه و بینظیر باشد که یک مجتهد و مرجع و فقیه از چهل پنجاه سال پیش رمانهای بزرگی مثل "دُن آرام" شوخولف با ترجمه بهآزین و یا آثار رومن رولان مانند "جان شیفته" را خوانده باشد و نسبت به آنها ارزیابی دقیقی داشته باشد. ایشان هنوز هم رمان خارجی میخوانند و از خصوصیاتشان این است که پس از خواندن کتاب، یادداشتی بهصورت جمعبندی مختصر در پایان کتاب مینویسند. من چندین رمان دیدهام که ایشان نظر خودشان را در پایان آن نوشتهاند. ظاهراً یکبار هم تعدادی از این اظهار نظرها توسط حوزه هنری چاپ شده. ایشان در این یادداشتها رمان را تجزیه و تحلیل میکنند که نویسنده کیست، این رمان کِی و در چه شرایطی نوشته شده، نویسنده چه چیزی را هدف گرفته، و به چه طریقی خواسته مقصودش را بیان کند... اینها را مینویسند و داوری هم میکنند که خوب بوده یا بد؛ موفق شده یا نه. قلمرو دیگر مطالعاتی ایشان آثار روشنفکری دوران معاصر است؛ با همه آن طیف وسیعی که روشنفکری دارد. از آنهایی که نسبت به دین و مذهب و انقلاب نظر منفی دارند تا آنهایی که نزدیک و طرفدار این مسایل هستند. درواقع یکی از خصوصیات ایشان این است که جریان روشنفکری معاصر ایران را- خصوصاً قبل از انقلابش را- بهخوبی میشناسند و آثار نمایندگان این دوران را خواندهاند. شاید نزدیکترین آنها به طیف مذهبیها، آل احمد باشد. ایشان با شخص آل احمد و با آثار و افکار او آشنا بوده و جایگاه او را در جریان روشنفکری و سبک او را در نثر فارسی کاملاً میشناسد. دیگران را هم همینطور... آقای خامنهای با عقبه و تبار روشنفکران معاصر که نویسندگان و روشنفکران عصر مشروطه هستند هم فیالجمله آشنا هستند. برای نمونه در این زمینه کتاب "ماجرای روشنفکران اولیه" مورد توجه ایشان است. حوزه دیگر مطالعاتی ایشان، تاریخ است؛ مخصوصاً تاریخ ایران. چون علاقه بارزی به مطالعه تاریخ و سرگذشت اشخاص و اقوام و برداشت و بهرهبرداری خاص و مناسب از آن دارند. آقای خامنهای شناخت قابل توجهی از رجال و افراد مؤثر در تحولات معاصر- دوران قاجار و بعد از آن تا به امروز- دارند. گاهی که خدمت ایشان صحبت میکنیم و از شخصیتی صحبت به میان میآید، میبینیم ایشان کاملاً شناخت دارند و ارجاع میدهند به فلان کتاب و فلان کتاب که راجع به فلانی در آنها چنین بحثی شده و چنان نسبتی به او داده شده است. از دیگر حوزههای مطالعاتی رهبر انقلاب، تاریخ شفاهی به خصوص آثار برآمده از انقلاب اسلامی است؛ اعم از کتب مربوط به انقلاب و دفاع مقدس و... از جمله آثار مورد توجه ایشان در این زمینه میتوانم به "خاطرات احمد احمد" و "خاطرات عزتشاهی" و کتابهای "همپای صاعقه"، "دسته یک" و "دا" اشاره کنم.
فارغ از مطالعه کتابهای بهروز علوم سیاسی، ایشان توجه خاصی به آثار و کتب علمی و اسلامی، مطالعات مرتبط با سیره و فلسفه دارند و مجلات گوناگون علمی، فرهنگی و پژوهشی در حوزههای مختلف را هم با علاقه و جدیت میخوانند. تفریح ذهنی اما از خصوصیات ایشان در کتابخوانی، مداومت است. گذشته از مطالعات کاری در مورد موضوعات اساسی کشور، ایشان نوعاً شبها پیش از خواب مطالعه میکنند؛ یک مطالعه سبک. این غیر از مطالعه سنگینی است که برای درس خارج فقه یا ایراد یک سخنرانی میکنند. مطالعه آخر شب برای ایشان در واقع برای رفع خستگی و بهعنوان تفریح ذهنی مطرح است. البته مطالعه سبک ایشان جزو مطالعات سنگین ماهاست! در این زمینه من خاطرهای از ایشان دارم که خیلی جالب است. کتابی چاپ شد به نام "مهدوینامه" و مجموعه مقالاتی بود که به استاد ما دکتر یحیی مهدوی تقدیم شده بود. به جهت علاقهای که من به دکتر مهدوی داشتم، یک نسخه از این کتاب را بردم و به آقا تقدیم کردم. خودم هم در این کتاب دوتا مقاله داشتم. یکی در معرفی شخصیت مهدوی و یکی هم یک مقالهی علمی در فلسفه لایبنیتس. بقیهی مقالات آن مجموعه هم بیشتر پیرامون فلسفهی غربی بود. پیشنهاد این کتاب هم از خود من بود که بعداً استادان و برخی دوستان دیگر دنبال کرده بودند و بعد از چند سال این کتاب حدوداً پانصد صفحهای منتشر شده بود. به هر حال من یک نسخه را به ایشان دادم. طولی نکشید که دوباره خدمتشان رسیدم؛ شاید یک ماه بعد. ایشان فرمودند: "این کتاب را که به من داده بودی، همهاش را خواندم!" من حیرت کردم که من خودم با اینکه پیشنهاد تألیف این کتاب را داده بودم و در آن مقاله هم داشتم، یک پنجم آن کتاب را هم مجال نکردهام بخوانم اما ایشان با اینهمه گرفتاری چگونه این کتاب را که اصلاً به حوزهی کاریشان هم ارتباط ندارد، خواندهاند! این نشاندهندهی تسلط ایشان به مطالعه و علاقه ایشان به حوزههای مختلف فکری و فرهنگی است. چنان که گفتم این غیر از مطالعههایی است که ایشان به اعتبار مسؤولیتشان در نظام و جایگاهشان به عنوان رهبر و مرجع دارند. چون گزارشهای مربوط به عالم سیاست و چیزهایی که از مجلات مهم دنیا استخراج میشود و در اختیار ایشان قرار میگیرد یا کتابهای مهمی که در زمینهی مسائل سیاست کلی جهان و انقلاب نوشته میشود که جنبهی راهبردی دارد هم از دیگر حوزههای مطالعاتی ایشان بهشمار میآید که حسابشان جداست... بنابراین ایشان متنوع میخوانند و البته زیاد؛ در عین حال همهی اینها را هم در یک منظومه حساب شده جا میدهند. اینطور نیست که نشسته باشند تا هر کتابی که برسد، فی سبیلالله بخوانند تا وقتشان پر شود!یکی دیگر از خصوصیات ایشان در کتابخوانی، کتابخوانی فعال است. یعنی موقع مطالعه، مطالبی را در حاشیه کتاب یادداشت میکنند (مرحوم شهید مطهری هم همین روش را داشتند که نمونه آن حاشیههای ایشان بر دیوان حافظ است). بعد از اینکه ایشان کتابی را خواندند، دفتر ایشان آن را مشخص میکند و یادداشتهای ایشان را بر این کتابها ثبت و ضبط میکنند. یکبار که من رفتم خدمتشان، گفتم: "تازگیها من کتابی خواندهام به نام «نامههایی از لندن» از تقیزاده که به کوشش ایرج افشار و حدوداً ده پانزده سال پیش چاپ شده. این کتاب واقعاً خواندنی است." بعد کتاب خودم را که برده بودم، به ایشان دادم و گفتم شما این را بخوانید. ایشان گفتند: "من اگر کتاب شما را بگیرم، نمیتوانم پس بدهم؛ چون من در حاشیهی آن یادداشت میکنم و این کتابها را دفتر ما اینجا نگه میدارد." گفتم: "حالا شما بخوانید؛ مشکلی نیست!" کتاب را دادم. بعد از مدتی که کتاب به من برنگشت، ایشان لطف کردند و تصویری از آن صفحاتی که من خودم یاداشت کرده بودم را برای من فرستادند. البته فکر میکنم بعضی از یادداشتهای ایشان هم با یادداشتهای من همراه بود که من الان در کتابخانهی خودم دارم. نسخه دوم بسیاری از اشخاصی که کتابی تألیف میکنند، نسخهای هم برای ایشان میفرستند. این کتابها گاهی رسماً همراه با نامهای به دفتر رهبری فرستاده میشود که به دست ایشان میرسد. گاهی هم بعضی از ناشرها، انتشارات خودشان را برای ایشان میفرستند. اعم از ناشرهایی که کتاب را با بودجه دولت چاپ میکنند و جزو دستگاههای فرهنگی کشور هستند- و رهبری نسبت به کار آنها نظر دارند و آنها کتابهایشان را به عنوان جزئی از کارنامهشان برای ایشان میفرستند- یا ناشرهایی که به جهت علاقه برای ایشان کتاب میفرستند و میخواهند ایشان را از نوع کارهایی که دارند میکنند، مطلع کنند. البته رهبر انقلاب از کاستیها و نارساییها در حوزهی نشر هم اطلاع دارند اما در این زمینه اقدام مستقیم نمیکنند. ناشرانی هستند که وقتی میخواهند برای من کتاب بفرستند، دو نسخه میفرستند. من هم میدانم که دلیل ارسال دو نسخه، رساندن آن به آقاست. گاهی ایشان میگویند: از کجا مطمئن هستی که این را برای من فرستادهاند؟ میگویم: من حدس قوی و قریب به یقین میزنم که اینها میدانند من خدمت شما میرسم و این را برای شما فرستادهاند. یکبار ایشان فرمودند: "در اینکه این کتابها مال شماست، شک نیست. پس شما این کتابها را مال خود بدان، بعد آن را به من هدیه کن!" گفتم: "اگر شما اینقدر احتیاط میکنید، چشم!" بعدها که آن ناشر را دیدم، گفتم: "چرا دو نسخه از فلان کتاب فرستاده بودید؟" گفت: "یکی از آنها برای این بود که بدهید خدمت آقا." گفتم: "من هم به ایشان گفتم، ولی ایشان باز هم تردید داشتند." ناشر گفت: "نه؛ هروقت که من کتابی می-فرستم، معنایش این است که نسخهی دوم را به ایشان برسانی." بعد هم دو دوره از سی جلد انتشارات یکساله-اش را فرستاد. انتشارات سخن و آقای علی اصغر علمی که کارهای ادبی و تاریخی و روشنفکری منتشر میکنند، یکی از همینهاست. دیگرانی هم هستند که وقتی میآیند دیدن من، خواهش میکنند که یک نسخه از آخرین آثارشان را بدهم خدمت آقا. من هم هر کتابی که فکر میکنم ایشان نسبت به آن ممکن است نظری داشته و حساس باشند و یا از انتشار این کتاب به جهتی از جهات خوشحال شوند، میبرم خدمتشان. درباره کتابهای خودم هم معمولاً قبل از چاپ نظر ایشان را میگیرم. البته من کتابنویس حرفهای نیستم که مرتب کتاب بنویسم ولی در این سالها هر کاری که کردهام، خدمت ایشان ارائه دادهام. ایشان هم اگر نظری داشتهاند، فرمودهاند. البته این اظهار نظرها معمولاً مکتوب نیست؛ مینشینم پای صحبتشان و گوش میکنم. چندی پیش هم ترجمهی قرآن را به ایشان دادهام. رفتم خدمتشان و ایشان یادداشتهایشان را درباره بخشی از این ترجمه قرآن، در دست داشتند و مورد به مورد گفتند که مثلاً اینجا نظر من این است و من هم یادداشت کردم. پیغام دادهام که لطفاً وقتی قرار بدهید تا بیاییم و بقیهی نظر شما را هم بشنویم. تاکنون نظر ایشان را به تفاریق دربارهی ترجمهی بیست جزء از قرآن کریم شنیده و یادداشت کردهام. به هر حال ایشان کتابخانه بزرگی دارند؛ حدوداً ده سال پیش، میگفتند این کتابخانه سی هزار جلد کتاب دارد. جالب است که کسانی مانند مرحوم آیتالله نجفی مرعشی اصلاً نیتشان این بود که کتابخانه درست کنند اما کتابخانهی آقا بهطور طبیعی درست شده است. بخشی از این کتابخانه در منزل شخصی ایشان جا گرفته. آقازادههایشان هم کمک میکنند تا این کتابخانه بهخوبی اداره شود.
در این کتابخانه بخشی هست که هر چاپی از قرآن از داخل و خارج که به دست آقا میرسد، آنها را در آن میگذارند. در نتیجه مجموعهای از انواع قرآنها آنجا هست که شاید دوتا قفسه شده باشد. ایشان هم باتوجه به مضمون برخی روایات که میگوید اگر قرآنی در خانه باشد و آن را نخوانند، این قرآن نزد خداوند متعال از بیتوجهی شکوه میکند، به تناوب از هریک از این قرآنها استفاده میکنند. ضمن اینکه تدبر در قرآن اصولاً مهمترین مورد در میان مطالعات ایشان است. پذیرای همه گاهی کسانی که در زمینهی روانشناسی و رفتارشناسی کار میکنند، براساس رفتارها یا نشانههای رفتاری افراد، تا اندازهای شخصیت فرد را شناسایی و تصویری از شخصیت او ارائه میکنند. اگر من بخواهم با توجه به کتابخانه ایشان و قلمرو مطالعاتشان چنین تصویری ارائه کنم، باید بگویم: ایشان مردی دانشمند و ادیب است و شخصیتی است که هم در عالم نظر و هم در عالم عمل، تواناست و نظر و عمل را با هم توأم کرده. تصوری که من از ایشان دارم، تصور انسانی بافرهنگ و فرهیخته و البته متعهد است. یعنی اعتقاداتی دارد و به اعتقادات خودش هم سخت پایبند است و در راه آنچه که به آن ایمان دارد، جهاد و مجاهدت میکند. در عالم ارزش و ضد ارزش خنثی نیست و جهتگیریاش کاملاً روشن و شفاف است اما در عین حال وسعت نظر کمنظیری هم دارد؛ یعنی نسبت به چهرهها و جریانهای گوناگون نظر و ارزیابی دارد. آنچه در آقای خامنهای دیده میشود، اعتقاد و غیرتمندی است و آنچه دیده نمیشود، تعصب و تنگنظری. جمع این دو بسیار مهم است. تعصب و تنگنظری هردو ناشی از جهل است اما ایشان خیلی چیزها درباره ایران و جهان و راجع به اشخاص و افکارشان میدانند و همین آگاهی وسیع، به ایشان انصاف و اعتدالی بخشیده که کممانند است. آقای خامنهای قدر هر اندیشمند و هر جریانی را میداند و از داراییهای فکری و علمی اشخاص مختلف و از تواناییهایشان بیاطلاع نیست. به همین جهت است که اشخاص و جریانها هم هرکدام با ایشان ربط و رابطهای دارند. گاهی ایشان شرح احوال پدربزرگ چهره برجستهای را که الان دارد زندگی میکند و اینکه او در چه فنی از فنون تبحر داشته را دقیق میدانند. وقتی به این چهره میرسند، از آن پدربزرگ یاد میکنند که من شنیدهام یا خودم دیدهام که جد بزرگ شما در نجف یا مشهد چنان بوده... این باعث میشود که هرکسی بتواند جایگاهی نزد ایشان داشته باشد. از روشنفکر و شاعر نوپرداز یا شاعر کهنسرا گرفته تا دانشمند سلولهای بنیادین و... هیچکس پیش ایشان غریب نیست. برای همهی آنها جنبههایی در شخصیت آقای خامنهای هست که آنها را خوشحال میکند. یکوقت کتابی از مجتبی مینوی چاپ شده بود به نام "مینوی و گسترهی ادب فارسی" که خواهر مرحوم مینوی- ماهمنیر مینوی- مقالات او را گردآوری کرده بود. چند سال پیش من این کتاب را خواندم. یک نسخه هم برای آقا گرفتم. چون نمیدانستم نظر ایشان نسبت به مینوی چیست و آیا با او آشنایی دارند یا نه، پاورچین پاورچین گفتم که آقا این کتاب را هم بد نیست ملاحظه کنید؛ اما دیدم که ایشان مینوی را کاملاً میشناسند و نسبت به علم و دانش و شخصیت او نظر مثبت دارند و با او ملاقات هم داشتهاند. به هر حال ایشان با خوشحالی کتاب را گرفتند و کمی هم درباره مینوی صحبت کردند. مینوی سال 1356 فوت کرده. من بعید میدانم اگر همین حالا به هم سن و سالهای آقا در حوزه مراجعه شود، به تعداد انگشتان دست کسانی باشند که مینوی را بشناسند و تصوری روشن از او داشته باشند. بنابراین ایشان به برکت مطالعه دائمی در طیفی وسیع و حضور در محافل ادبی و شور و نشاط و ذوقی که در کنار حرکت و تحرک اجتماعی و سیاسی داشتهاند، ذهنی غنی و دیدی وسیع پیدا کردهاند. این در کار رهبری یک کشور بزرگ با پیشینهی کهن مانند ایران با چنین مردم بااستعداد و اهل ذوق و با سلیقهها و قومیتهای گوناگون، بسیار ارزشمند است. من در غزلی که درباره ایشان سرودهام، گفتهام که: گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش خانهای در کوچه باغ دل، پذیرای همه باتوجه به این ویژگیها اگر بخواهیم از میان شخصیتهای برجستهی فرهنگ و سیاست در تاریخ ایران شخصیتی نزدیک به شخصیت ایشان پیدا کنیم- که البته مستلزم این است که احاطه نسبی به فرهنگ و تاریخ ایران داشته باشیم و چهرهها را به درستی بشناسیم- شاید بتوان خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی را- آنهم صرفاً از برخی جهات، نه از همهی جهات- مثال زد که البته رئیس کشور نبود؛ وزیر بود اما وقتی احوالاتش را میخوانیم، میبینیم در عین حال که امور مهم کشور به دستش بوده، در فضل و دانش هم یگانهی دوران خود بوده است. خواجه نصیرالدین طوسی هم از اینگونه شخصیتهاست که در میان رجال سیاسی تاریخ ما از کسانی است که اهل فرهنگ و مطلع از معارف عصر خود بوده است. البته نباید فراموش کرد که هر تشبیهی از یک جهت مُقرِّب است و از جهت دیگر مُبعِّد... اینها مربوط به حوزه زندگی شخصی ایشان است. از نگاه رسمی هم ایشان همواره به مسؤولان توصیه میکنند که مکان و امکانات مناسب برای کتابخانهها فراهم کنید. به دستگاههای فرهنگی هم متناسب با مأموریت و وظیفهشان مرتباً توصیه میکنند که بیشتر و بهتر کار کنید، کتاب تألیف کنید و در اختیار مردم قرار بدهید. به مردم هم توصیه میکنند که بیشتر کتاب بخرید و بخوانید؛ البته کتابهای خوب و مفید. گاهی که میروم خدمت ایشان، می-گویم: "میخواهم به شما مژده بدهم که ناشری پیدا شده و مثلاً برای تاریخ ایران برنامهای دارد که دویست جلد کتاب منتشر کند و تا حالا بیست دفتر از آنها چاپ شده که اینهاست..." ایشان هم بسیار خوشحال میشوند. آقای خامنهای، ایران اسلامی ای میخواهند که مردمش دانشمند و دانشدوست و کتابخوان و اهل فکر و فرهنگ باشند. این آرزویی است که ایشان برای این کشور و این مردم در سر دارند. یک پیشنهاد بعضیها برای برخی کتابها تبلیغات جالبی میکنند؛ مثلاً "1001 کتابی که پیش از مردن باید خواند!" یا "100 کتاب که جایش در کتابخانه شما خالی است!" و این چیزها... حقیقت این است که چنین توصیههایی بسیار مشکل است و نسبت به اشخاص گوناگون فرق میکند. البته همه کتابها شیرین است اما بستگی دارد به علاقهی خواننده. ممکن است کتابی برای یک فرد خوب باشد و برای دیگری اصلاً جذاب نباشد... چندی پیش یکی از دوستانم در سفارت ایران در لندن در یک پرسش کتبی از من خواست بهترین کتابی که خواندنش را توصیه میکنم، معرفی کنم. ابتدا گفتم این پرسش اشکال فنی دارد! ولی بعد گفتم کتابی که من دوست دارم کسانی مانند شما بخوانند، "شرح زندگانی من" از عبدالله مستوفی است. کتابی که از نظر من برای خیلیها مفید است؛ چون برای شناخت ایران، دید تاریخی و فرهنگی خوبی میدهد و برای شناخت فرهنگ، سنتها، اوضاع اجتماعی و تحولاتی که در آن صورت گرفته، بسیار مناسب است. ضمناً به قلم شیوای یک آدم اصیل هم هست. خیلی دوست دارم بتوانم در یک فرصت مناسب نقدی مفصل در معرفی این کتاب بنویسم. |
تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمیکردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آیندهی خود بودم، تا اینکه یک روز که پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من که سرم پایین بود، زیر چشمی میدیدم که پیامبر چه لذت پدرانهای میبرند از اینکه به دامادی من فکر می کند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عین سیر و سرکه میجوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بود و میترسیدم که حضرت کسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر کم نبود، اما آنکه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.
پردهی دوم؛ باز هم علی: خبر آمد خبری در راه است
نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو کار دارد. او جان من بود که تا ندایش به گوش میرسید لبیک من به سوی او پرّان میشد. اما اینبار دلم کمی میلرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّسلمه رساندم ، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا کنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من که بهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان میخندید که دندانهای نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم که گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنانکه مرا به سینهی خود فشار میداد و میخندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.
مرا میگویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم.
پردهی سوم؛ حبیب خدا: در آسمان
نشسته بودم که دوست آسمانی من، جبرئیل، با شاخههای سنبل و میخک (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزیین کنند، به بادهای بهشتی هم دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حورالعین را به خواندن سورههای «طه» ، «یاسین» ، «شوری» و... امر فرمود، و به یک ... .
جبرئیل هم ذوق زده و یک نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسیه؟! در این فکرها بودم که دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته که جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید که اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی کردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل دادهی هم بودند... . جبرئیل همچنان داشت تعریف میکرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شکر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من که چه خوب در و تخته را به هم جور میکنی. خودم را جمع کردم که ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش کلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.
پردهی چهارم؛ راحیل: قرار عاشقی
من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم که خطبهی این دو عاشق را به زیباترین شکل بخوانم، خطبهای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبهی زهرا و علی را میخواندم. همه ساکت بودند و من گلواژههای ادبستان عاشقی را بر هم میتنیدم. همه ساکت بودند و به من گوش میدادند. تا آنکه من با صلواتی به حبیب خدا کلامم را تمام کردم که خِتامش به مِسک باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمهای به پا شد که ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض کردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه میکنم و حجّت خود بر مردم قرارشان میدهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینهداران معادن حکمت من باشند.
پردهی پنجم؛ علی: شکرانه
من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید میکردم افتادن به پای کسی بود که پیوند دهندهی دلهاست. این بود که بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم که: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتی که به من دادی، به جای آرم (نمل: 19)
حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت .
پردهی ششم؛ فاطمه: شاهد پرده نشین
سالها بود که من از پس پرده به کمالات علی دل سپرده بودم. من هم به علی دلباخته بودم و او خبر نداشت. هربار که در خانه برای خواستگاری به صدا میآمد مرا موج تشویش و اندوه میبرد. همیشه با خود میگفتم چه میشد که علی به خواستگاری من میآمد؟ با خودم میگفتم بروم و به پدر بگویم که خود به علی پیشنهاد دهد، اما من که چنین رویی نداشتم.
گاهی وقتها که تنها بودم در خیالم به عروسیَم فکر میکردم. به این که در کنار تو برای خطبه عقد نشستهام. آن موقع بود که بی اختیار خندهام میگرفت. من که در زندگیام مدام در سختی و غم بودم، تمام خوشیهایم را با تو میجستم. و همیشه منتظر رسیدن به تو بودم. اکنون که همسر توام، اکنون که تو مال منی، چقدر خوشحالم.
راستی چقدر من و تو به هم میآییم!
پردهی هفتم؛ پیامبر: راز ناز
رازی در دلم بود که باید به علی میگفتم. او باید میدانست که چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش کردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکردهام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند- جل جلاله- میفرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو کسی در قد زهرا نبود. جز تو که میتواند نیمهی زیبندهی زهرا باشد؟ که میتواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان!
پردهی هشتم؛ من: خوشههای پند
من وارد صحنه میشوم. چراغها روشن میشود. هنوز گونه تماشاچیان به تب این نمایش گرم است و چشمها خیره. وسط صحنه میایستم و شروع میکنم:
به شما شاهدان این پیوند آسمانی، تبریک میگویم.
سوالی از شما میپرسم: کجای این داستان زندگی و دنیای رنگ باختهی من و تو را نقش میزند؟
چند دقیقهای بر جای خود بنشینید. و همچنان که به این آیات گوش می کنی، ببین علی و زهرا که حجت برای تو هستند ماجرای ازدواجشان چه درسی برای تو دارد؟
من از خودم شروع میکنم. درسی که من گرفتم اینها بود:
1- زن و شوهر باید کفو هم باشند. و کفویت یعنی همان همسری. یعنی قد و قوارشان یکی باشد. قدیمیها میگفتند کبوتر با کبوتر ... . این همسری و هم شأنی در همه چیز است در تیپ، در خانواده، در دارایی، در تحصیلات و در... . دیدید چقدر بعضی زن و شوهرها نا متوازنند؟
2- نتیجهی ازدواج فرزند است. خدا علی و زهرا به هم رساند تا حسن و حسین از دامن آنان برآیند. چقدر این نکته مهم است و چقدر ما به آن بی توجه. در انتخاب همسر دقت کنیم و ببینیم فرزندمان از ریشهی که شیره می خورد و در دامان که پرورده میشود. خلاصه آنکه ما نیم سیبی هستیم که سراغ نیمهی گم شدهایم. باید حواسمان باشد که به که میچسبیم!
شما چه درسهایی گرفتید؟
آستانه این مطلب پذیرای تبریکات شما به ممیمنت این خجسته پیوند است!
توجه:
1- بجز پردهی ششم و هشتم باقی ماجرا بر اساس روایتی از امام رضا علیه السلام در کتاب عیون اخبار الرضا پرداخته شده است.2- این نمایش به یاد آفتاب هشتم، حضرت رضا علیه السلام، در هشت پرده رقم خوده است.
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از پرچم، این نوع عبا که به طور گسترده ای در قم، مشهد و اصفهان توزیع شده است باوجود مرغوب بودن آن به قیمت بسیاری ارزانی فروخته می شود.
راز این ارزانی قیمت در این است که کارخانه سازنده این عبا که با نام عبای انگلیسی فروخته می شود در قسمت های مختلف از جمله پشت گردن ،اقدام به چاپ پرچم انگلیس و یا آرم های انگلیسی با حروف بزرگ با کیفیت خوب و شفاف کرده است و این پرچم به راحتی قابل مشاهده می باشد.
تا کنون طلاب و حوزه های علمیه اعتراض خود را نسبت به فروش این نوع عبا به مراجع ذی ربط تقدیم کرده اند. طبق اطلاعات به دست آمده این نوع عبا از مبادی رسمی وارد کشور نشده است
اللهم عجل لولیک الفرج
آثار انتظار ظهور مهدی
آثار انتظار ظهور مهدی ناصر مکارم شیرازی . اکنون با دقت با این چند روایت توجه کنید: 1- کسی از امام صادق (ع) پرسید: چه میگوئید درباره کسی که دارای ولایت پیشوایان است و انتظار ظهور حکومت حق را میکشد و در این حال از دنیا میرود؟ امام (ع) درپاسخ فرمود: هو بمنزله من کان مع القائم فی فسطاطه - ثم سکت هنیئه - ثم قال هو کمن کان مع رسول الله:«او همانند کسی است که با رهبر این انقلاب در خیمه او(ستاد ارتش او) بوده باشد - سپس کمی سکوت کرد - و فرمود مانند کسی است که با پیامبر اسلام (ص) در «مبارزاتش» همراه بوده است». [1] . عین این مضمون در روایات زیادی با تعبیرات مختلفی نقل شده است. 2- در بعضی «بمنزله الضارب بسیفه فی سبیل الله»:«همانند شمشیر زنی در راه خدا». 3- و در بعضی دیگر «کمن قارع مع رسول الله بسیفه»: «همانند کسی است که در خدمت پیامبر با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد». 4- در بعضی دیگر «بمنزله من کان قاعدا تحت لواء القائم»: «همانند کسی است که زیر پرچم قائم بوده باشد». 5- و در بعضی دیگر«بمنزله المجاهد بین یدی رسول الله (ص): «همانند کسی است که پیش روی پیامبر جهاد کند». 6- و بعضی دیگر «بمنزله من استشهد مع رسول الله: «همانند کسی است که با پیامبر شهید شود». این تشبیهات هفتگانه که در موردانتظار ظهور مهدی (ع) در این شش روایت وارد شده روشنگر این واقعیت است که یک نوع رابطه و تشابه میان مسئله «انتظار از یک سو، و «جهاد»، و مبارزه با دشمن در آخرین شکل خود از سوی دیگر وجود دارد. 7- در راویت متعددی نیز انتظار چنین حکومتی را داشتن، به عنوان بالاترین عبادت معرفی شده است. این مضمون در بعضی از احادیث از پیامبر و در بعضی از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده است، در حدیث میخوانیم که پیامبر فرمود: افضل اعمال امتی انتظار الفرح من الله عزوجل»: «بالاترین اعمال امت من انتظار فرج از ناحیه خدا کشیدن است». [2] . و در حدیث دیگری از پیامبر میخوانیم «افضل العباده انتظار الفرج»: [3] . این تعبیرات همگی حاکی از این است که انتظار چنان انقلابی داشتن همیشه توام با یک جهاد وسیع و دامنه دار است این را در نظر داشته باشید تابه سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتیجهگیری کنیم.
مفهوم انتظار «انتظار» معمولا به حالت کسی گفته میشود که از وضع موجود ناراحت است و برای ایجاد وضع بهتری تلاش میکند. فی المثل بیماری که انتظار بهبودی میکشد، یا پدری که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیماری و فراق فرزند نارحتند و برای وضع بهتری میکوشند. همچنین تاجری که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادی میباشد این دو حالت را دارد «بیگانگی با وضع موجود» و «تلاش برای وضع بهتر». بنابراین مسئله انتظار حکومت حق و عدالت مهدی و قیام مصلح جهانی در واقع از دو عنصر است عنصر نفی و عنصر اثبات عنصر نفی همان بیگانگی است با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترین بودن است. و اگر این دو جنبه در روح انسان به صورت ریشه دار حلول کند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد این دو رشته اعمال عبارتند از ترک هر گونه همگاری و هماهنگی با عوامل ظلم و فساد و حتی مبازره با آنها از یک سو، و خود سازی و خودیاری و جلب آمادگیها جسمی و روحی و مادی و معنوی برای شکل گرفتن آن حکومت واحد جهانی و مردمی از سوی دیگر. و خوب که دقت کنیم میبینم هر دو قسمت آن سازندهو عامل تحرک و آگاهی و بیداری است. با توجه به مفهوم اصلی «انتظار» معنی روایات متعددی ه در بالا درباره پاداش و نتیجه کار منتظران نقل کردیم به خوبی درک میشود. اکنون میفهمیم چرا منتظران واقعی گاهی همانند کاسنی شمرده شدهاند که در خیمه حضرت مهدی (ع) یا زیر پرچم او هستند یا کسی که در راه خدا شمشیری میزند، یا به خون خود آغشته شده، یا شهید گشته است. آیا اینها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نیست که متناسب با مقدار آمادگی و درجه انتظار افراد است؟ یعنی همانطور که میزان فداکاری مجاهدان راه خدا و نقش آنهابا هم متفاوت است، انتظار و خود سازی و آمادگی نیز درجات کاملا متفاوتی دارد که هر کدام از اینها با یکی از آنها از نظر مقدمات و نتیجهگیری شباهت دارد هر دو جهادند و هر دو آمادگی میخواهند و خود سازی کسی که در خیمه رهبر چنان حکومتی قرار گرفته یعنی در مرکز ستاد فرماندهی یک حکومت جهانی است نمیتواند یک فرد غافل و بیخبر و بی تفاوت بوده باشد آنجا جای هر کس نیست جای افرادی است که به حق شایستگی چنان موقعیت و اهمیتی را دارند. همچنین کسی که سلاح در دست دارد ودر برابر رهبر این نقلاب با مخالفان حکومت صلح و عدالتش میجنگد آمادگی فراوان روحی و فکری ورزمی باید داشته باشد. برای آگاهی بیشتر از اثرات واقعی انتظار ظهور مهدی (ع) به توضیح زیرتوجه کنید. انتظار یعنی آماده باش کامل من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسی باشم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است؟ من اگر آلوده و ناپاکم چگونه میتوانم منتظر انقلابی باشم که شعله اولش دامان آلودگان را میگیرد؟ ارتشی که در انتظار جهاد بزرگی است آمادگی رزمی نفرات خود را بالا میبرد و روح انقلاب در آنها میدمد و هرگونه نقطه ضعفی را اصلاح میکند. زیرا چگونگی انتظار همواره متناسب با هدفی است که در انتظار آن هستیم. انتظار آمدن یک مسافر عادی از سفر. انتظار بازگشت یک دوست بسیار عزیز. انتظار فرارسیدن چیدن میوه از درخت و درو کردن محصول. هر یک از این انتظارها آمیخته با یک نوع آمادگی است، در یکی باید خانه را آماده کرد و وسایل پذیرایی فراهم ساخت، در دیگری ابزار لازم و داس و کمباین و.... اکنون فکر کنید آنها که انتظار قیام یک مصلح بزرگ جهانی را میکشند در واقع انتظار انقلاب و دگرگونی و تحولی را دارند که وسیعترین و اساسیترین انقلابهای انسانی در طول تاریخ بسر است. انقلابی که بر خلاف انقلابهای پیشین جنبه منطقهای نداشته بلکه هم عمومی و همگانی است و هم تمام شئون و جوانب زندگی انسانهارا شامل میشود، انقلابی است سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اخلاقی. خود سازی فردی چنین تحولی قبل از هر چیز نیازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانی است که بتوانندبار سنگین چنان اصلاحات وسیعی را در جهان بدوش بکشند و این در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح اندیشه و آگاهی و آمادگی روحی و فکری برای همکاری در پیاده کردن آن برنامه عظیم است. تنگ نظریها، کوته بینیها، کج فکریها، حسادتها، اختلافات کودکانه و نابخردانه و بطور کلی هر گون نفاق و پراکندگی با موقعیت منتظران سازگار نیست. نکته مهم این است که منتظر واقعی برای چنان برنامه مهمی هرگز نمیتواند نقش تماشاجی را داشته باشد باید از هم اکنون حتما در صف انقلابیون قرار گیرد. من اگر فاسد و نادرستم چگونه میتوانم در انتظار نظامی که افراد فاسد و نادرست در آن هیچگونه نقشی ندارند بلکه مطرود و منفور خواهند بود روز شماری کنم. آیا این انتظار برای تصفیه روح و فکر و شستشوی جسم و جان از لوث آلودگیها کافی نیست؟ ارتشی که در انتظار جهاد آزادگی بخش به سر میبرد حتمابه حالت آماده باش کامل در میآید سلاحی را که برای چنین میدان نبردی شایسته است بدست میآورد، سنگرهای لازم را میسازد آمادگی رزمی افراد خود را بالا میبرد. روحیه افراد خود را تقویت میکند و شعله عشق و شوق برای چنین مبارزهای را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه میدارد ارتشی که دارای چنین آمادگی نیست هرگز در انتظار به سر نمیبرد و اگر بگوید دروغ میگوید. انتظار یک مصلح جهانی به معنای آماده باش کامل فکری و اخلاقی، مادی و معنوی برای اصلاح همه جهان است فکر کنید چنین آماده باشی چقدر سازنده است. برای تحقق بخشیدن به چنین انقلابی مردانی بسیار بزرگ و مصمم و بسیار نیرومند و شکستناپذیر، فوق العاده پاک و بلندنظر کاملا آماده و دارای بینش عمیق لازم است. و خود سازی برای چنین هدفی مستلزم به کاربستن عمیقترین برنامههای اخلافی و فکری و اجتماعی است، این است معنای انتظار واقعی آیا هیچکس میتواند بگوید چنین انتظاری سازنده نیست؟
اگر خواهان شناخت فردی باشیم باید به اثر و عمل او نگاه کنیم . یکی از طرق شناختن خدای متعال، قرائت قرآن کریم و تدبیر در آن می باشد.
برای معرفت یافتن به اهل بیت علیهم السلام به سخنان و سیره عملی ایشان توجه می نمائیم. در مورد حضرت علی علیه السلام، این یگانه دهر، هرچه بخوانیم و بگوییم کم است وحق ایشان را ادا ننموده ایم. مولا را چگونه معرفی نمائیم، حال آنکه او را نشناخته ایم. یکی از راه های شناخت مولی الموحدین، مطالعه سخنان ایشان می باشد که اکثر فرموده های این امام همام درنهج البلاغه جمع آوری شده است. بر آن شدیم که برای شناساندن ایشان نمی از یَِم نهج البلاغه برگرفته وبه کام عطشان عاشقان امام بنشانیم. در نهج البلاغه موضوعات بسیاری یافت می شود که ما موضوع " وصف دنیا" را انتخاب نموده و امید داریم که تذکری برای همه شیعیان امام باشد تا از غفلت نجات یابیم:
فانی بودن دنیا
من شما را از دنیا می ترسانم که - درکام- شیرین است و - در دیده – سبز و رنگین. پوشیده در خواهش های نفسانی، و – با مردم – دوستی ورزد با نعمت های زودگذر این جهانی. متاع اندک را زیبا نماید، و در لباس آرزوها در آید، و خود را به زیور غرور بیاراید. شادی آن نپاید، و از اندوهش ایمن بودن نشاید. فریبنده ای است بسیار آزار دهنده، رنگ پذیری است ناپایدار ، فنا شونده ای مرگبار ، کشنده ای تبهکار. چون با آرزوی خواهندگان دمساز شد، و با رضای آنان هم آواز، بینند- سرابی بوده است- و بیش از آن نیست.
کسی از نعمت آن در سروری نبود، جز که پس آن اشکی از دیده هایش پالود؛ و روی خوش به کسی نیاورد، جز آنکه با سختی وبد حالی پشت بدو کرد؛ و در خور دنیاست که اگر بامداد یاور کسی بود، شامگاهش ناشناس انگارد؛ و اگر از سویی گوارا و شیرین است، از سوی دیگر تلخی و مرگ با خود آرد. کسی از نعمت آن طرفی نبندد، جز آنکه از مصیبت هایش بدو رنجی رسد؛ و شامگاهان زیر پرآسایشش نخسبد، جز آنکه بامدادان ، شاهبال بیم بر سر او فرو کوبد. سخت فریبنده ای است و فریبا است آنچه در آن است، سپری شونده است و سپری است هر که بر آنست. توشه نیک از آن نتوان برداشت جز پرهیزگاری و ترس از پروردگار. کسی که از دنیا کمتر بهره دارد، از آنچه موجب ایمنی اوست بیشتر دارد، و آن که از دنیا نصیب بیشتر گیرد، از آنچه موجب هلاک اوست بیشتر گرفته و به زودی زوال پذیرد. بسا کسی که بدان اعتماد کرد، و ناگهان مزه تلخ مصیبت را بدو چشاند، و بسا صاحب اطمینانی که ناگهانش در خاک و خون نشاند. بسا صاحب عظمتی که او را خرد و ناچیز ساخت، و بسا نازنده ای که او را به خواری انداخت. دولت آن زود گذر است و عیش آن تیره و تار. گوارای آن شور است و شیرین آن با تلخی آمیخته، غذای آن زهر، و اسباب ودستگاه آن پوسیده در هم ریخته. زنده آن در معرض مردن، تندرستش دستخوش در بیماری به سر بردن. ملک آن برده، عزیز آن شکست خورده . آن که از آن فراوان دارد، گرفتار نکبت و وبال ، و آن که بدو پناه برده ، ربوده مال. آیا شما در جای آنان به سر نمی برید که مردند؟ عمری درازتر از شما داشتند، و آثاری پایدارتر به جا گذاشتند، و تخم آرزو بیشتر در دل کاشتند، و شمارشان فزونتر بود، و سپاهیانشان فراگیرتر. دنیا را چسان پرستیدند، و آن را چگونه بر خود گزیدند؟ سپس از آن رخت بربستند، بی توشه ای که کفایت آنان تواند و یا مرکبی که به منزلشان رساند. شنیده اید دنیا یکی از آنان را با فدیه ای واگذارده باشد، یا به گونه ای یاری شان داده ، یا با آنان به نیکی به سر برده؟ نه چنین است که سختی آن بدانها چنان رسید که پوست و گوشتشان را درید. با سختیها ، سستشان کرد؛ و با مصیبت ها، خوارشان نمود ، و بینی شان را به خاک مالید، و زیر پایشان سود؛ و دشواریهای زمانه را بر آنچه با آنان کرد، افزود. دیدید چگونه آن را که برابرش فروتنی کرد، و برخویشتنش گزید و روی بدو آورد، نشناخت، و با او نساخت تا آنکه بار بستند و برای همیشه از آن گسستند. آیا جز گرسنگی ، توشه ای همراهتان کرد؟ یا جز در سختی شان فرود آورد؟ یا روشنی آن برایشان جز تاریکی بود؟ یا جز پشیمانی چیزی بدرقه راهشان نمود؟ پس چنین دنیایی را می گزینید؟ یا بدان اطمینان می کنید؟ یا آزمند آن می شوید؟ بد خانه ای است برای کسی که بدان گمان بد نیارد، یا در آن خود را از بیم وی ایمن شمارد. (1)
انذار از دنیا
شما را از دنیا می پرهیزانم، که منزلگاهی است ناپایدار؛ نه خانه ی ماندن و نه جایگاه قرار. خود را آراسته و به آرایش خویش شیفته است، و دیگران را به زینت خویشتن فریفته. خانه ای نزد خداوند آن خوار. و متاعی بی مقدار . حلال آن را به حرامش معجون داشته است؛ و خوبی آن را به بدی اش مقرون و زندگانی اش را به مرگ آمیخته است؛ و در کاسه شهدش، شرنگ ریخته است . خداوند تعالی آن را برای دوستانش نگزید، و در دادن آن به دشمنانش بخل نورزید. خیر آن اندک است، و شر آن آماده، فراهم آن پریشان و ملک آن ربوده؛ و آبادان آن رو به ویرانی نهاده. آنچه ویران گردد، خانه خوبی نیست و به کار نیاید، و عمری که چون توشه پایان پذیرد، زندگانی به شمار نیاید. و روزگاری که چون پیمودن راه به سر آید ، دیر نپاید .آنچه را خدا بر شما واجب کرده مطلوب خود شمارید، و توفیق گزاردن حقی را که از شما خواسته ، هم از او چشم دارید، و پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند، گوش به دعوتش بدارید. (2)
ویژگیهای آنان که دنیا را رها کرده اند
آنان که خواهان دنیا نیستند، دلهاشان گریان است، هر چند بخندند، و اندوهشان فراوان است، هر چند شادمان گردند وبا نفس خود در دشمنی بسیار به سر برند، هر چند دیگران بر آنچه نصیب آنان شده، غبطه خورند. (3)
غفلت انسا ن
یاد مرگ از دل های شما رفته است و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته. دنیا بیش از آخرت مالکتان گردیده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده . همانا شما برادران دینی یکدیگرید، چیزی شما را از هم جدا نکرده، جز درون پلید و نهاد بد که با آن به سر می برید نه هم را یاری می کنید، نه خیرخواه همید، نه به یکدیگر چیزی می بخشید ، و نه با هم دوستی می ورزید. شما را چه می شود که به اندک دنیا ، که به دست می آورید، شاد می شوید؛ و از بسیار آخرت، که از دستتان می رود، اندوهناک نمی گردید؟ و اندک دنیا را که از دست می دهید، نا آرامتان می گرداند؛ چندانکه این نا آرامی در چهره هاتان آشکار می شود، و ناشکیبا بودن از آنچه بدان نرسیده اند، پدیدار. گویی که دنیا شما را خانه اقامت و قرار است، و کالا و سود آن همیشه برای شما پایدار. چیزی شما را باز نمی دارد؛ از آنکه عیب برادر دینی خود را - که از آن بیم دارد- رویاروی اوبگویید، جز آنکه می ترسید، او همچنان عیب را – که در شماست- به رختان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یک دل هستید و هر یک از شما دین را بر سر زبان دارید. چنان از این کار خشنودید که کارگری کار خود را به پایان آورده، و دوستی خداوند خویش را حاصل کرده . (4)
دنیا محل آرامش نیست
دنیا خانه نیست ، شدن است و رنج بردن و دگرگونی پذیرفتن، و عبرت گرفتن . نشان نابود شدن، اینک روزگار، کمان خود را به زه کرده است، تیرش به خطا نرود، و زخمش به نشود؛ بر زنده تیرمرگ ببارد، و تندرست را به بیماری از پا در آرد، و نجات یافته را درناتوانی و ماندگی دارد. خورنده ای است که روی سیری نبیند، نوشنده ای است که تشنگی اش فرو ننشیند . و نشان رنج دنیا، اینکه: آدمی فراهم می کند آنچه نمی خورد، و می سازد آنچه در آن نمی نشیند؛ پس به سوی خدا می رود، نه مالی برداشته و نه خانه ای با خود داشته و نشان دگرگونی آن، اینکه : کسی را که بدو رحمت آرند بینی که –روزی – حسرت وی خورند، و حسرت خورده را بینی که بر او رحمت برند؛ و این نیست جز به خاطر نعمتی که رخت بر بسته، و یا نقمتی که فرود آمده و بار گسسته. و نشان عبرت دنیا، اینکه: آدمی بدانچه آرزو دارد ، نزدیک می شود و رسیدن اجل رشته آرزوی او را می برد. نه آنچه آرزو داشت به دست آمده، و نه آن که مرگ ، چشم بدو دوخته، واگذارده است. پاک و منزه است خدا! شادی دنیا چه فریبنده است؛ و سیرآبی آن چه تشنگی آورنده ؛ و سایه آن چه گرم وسوزنده . نه آینده مرگ را ردّ توان کرد، ونه گذشته را باز توان آورد. پاک و منزه است خدا، چه نزدیک است زنده به مرده، به خاطر پیوستن بدان، و چه دور است مرده از زنده ، به خاطر بریدن وی از آن!(5)
پایان دنیا مرگ است
دنیا خانه ای است فرا گرفته بلا، شناخته به بیوفایی، نه به یک حال پایدار است، و نه مردم آن از سلامت برخوردار.دگرگونی پذیرد، رنگی دهد و رنگ دیگر گیرد. زندگی در آن ناباب است ، و ایمنی در آن نایاب و مردم دنیا نشانه هایند، که آماجشان سازد. تیرهای خود به آنان افکند و به کام مرگشان در اندازد.
و بندگان خدا! بدانید که شما و آنچه درآنید ( دنیا)، به راه آنان که پیش از شما بودند روانید که زندگانی شما از شما درازتر بود، و خانه هاشان بسازتر و یادگارهاشان دیربازتر( دراز مدت). کنون آواهاشان نهفته شد، و بادهاشان فروخفته.
تن هاشان فرسوده گردید، خانه هاشان تهی، و نشان هاشان ناپدید. کاخ های افراشته و بالش های انباشته را به جا نهادند، و زیر سنگها و درون گورهای به هم چسبیده فتادند، جایی که آستانه اش را ویرانی پایه است، و استواری بنایش را خاک، مایه. جای آن نزدیک است، و باشنده ی آن دور و به کنار، میان مردم محله ای ترسان، به ظاهرآرام و در نهان گرفتار. نه در جایی که وطن گرفته اند، انس گیرند و نه چون همسایگان یکدیگر را پذیرند. با آن که نزدیک به هم آرمیده اند ، خانه هم را ندیده اند و چسان یکدیگر را دیدار کنند که فرسودگی شان خرد کرده است، و سنگ و خاک آنان را در کام فرو برده.
گویی شما هم به جایی رفته اید که آنان رفته اند، وآن خوابگاه به گروتان برداشته و آن امانت جای شما را در کنار خود داشته. پس چگونه خواهید بود اگر کار شما به سرآید و گورها گشاید؟" آن هنگام آزموده می شود هر کس بدانچه پیشاپیش فرستاده، و باز گردانیده می شوند به سوی خدا که مولای راستین آنهاست و به کارشان نیاید آنچه به دروغ برمی بافتند. ( یونس /30)(6)
چه ستایم خانه ای را که آغاز آن رنج بردن است، و پایان آن مردن . در حال آن حساب است و در حرام آن عقاب. آن که در آن بی نیاز است، گرفتار است؛ و آن که مستمند است، اندوهبار . آن که در پی آن کوشید بدان نرسید، و آن که به دنبال آن نرفت، او رام وی گردید. آن که بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن که در آن نگریست، دیده اش را بر هم دوخت. (7)
دنیا محل آزمایش
هان! دنیا خانه ای است که از گزند آن ایمنی نیست، مگر هم در آن خانه ، کاری کنند که توشه آخرت است نه به کار دنیا پردازند. چه آن مایه حسرت است. مردم به دنیا مبتلایند، و به بوته آزمایش در آیند. پس آنچه برای دنیا گرفته اند، حساب آن بکشند، واز آنان بستانند؛ و آنچه برای جز دنیا به دست آورده اند، بدان رسند و در نعمت آن بمانند. دنیا در دیده صاحب خردان، چون سایه ی پس از زوال است، که گسترده ناشده در هم رود، و افزون نشده کاهش یابد. (8)
سفارش به مردم
بندگان خدا! شما را سفارش می کنم این دنیا را که وانهنده شماست واگذارید، هر چند وانهادن آن را دوست نمی دارید. دنیایی که تن ها را کهنه می کند، هرچند نوشدن آن را خوش دارید. مَثل شما و دنیا، چون گروهی همسر است که به راهی می روند، و تا در نگرند آن را می سپرند، و یا قصد رسیدن به نشانی کرده اند و گویی بدان رسیده اند. چه کوتاه است فرصت کسی که تازد تا راهی که در پیش دارد به سر رسد، و یا آنکه روزی فرصت دارد نه بیش و مرگش از در رسد، و خواهانی شتابان در پی او افتاده، و او را می راند تا در دنیا نماند. پس در عزت و ناز دنیا بر یکدیگر پیشدستی مکنید؛ و به آرایش و آسایش آن شادمان مشوید، و از زیان و سختی آن ناشکیبا مباشید که عزت و نازش ، پایان یافتنی است، و آرایش و آسایش آن سپری شدنی، و زیان و سختی آن تمام شدنی؛ و هر مدتی از آن سرآمدنی وهر زنده آن مردنی.
آیا نشانه ها که از گذشتگان به جای مانده شما را از دوستی دنیا باز نمی دارد؟ و اگر خردمندید مرگ پدرانتان که در گذشته اند، جای بینایی و پند گرفتن ندارد. نمی بینید گذشتگان شما باز نمی آیند، و ماندگان نمی پایند! نمی بینید مردم دنیا روز را به شب و شب را به روز می آرند و هر یک حالتی دارند! مرده ای است که بر او زاری کنند. زنده ای که تسلیتش گویند. افتاده ای بیمار، بیمارپُرسی تیمارخوار. و دیگری که جان می دهد، و دنیا جویی که مرگ به دنبالش می دود، و غافلی به خود وانگذاشته و ماندگان پی گذشتگان را داشته.
هان! برهم زننده لذت ها، تیره کننده شهوت ها، و بُرنده آرزوها را به یاد آرید آنگاه که به کارهای زشت شتاب می آرید، و از خدا یاری خواهید بر گزاردن واجب او، چنانکه شاید، و نعمت و احسان او که به شمار نیاید. (9)
امیرالمومنین علیه السلام در فرازهای فوق ، ضمن معرفی و توصیف دنیا ، به انسان ها می آموزد که دراین دنیا با این مولفه ها چگونه زندگی نمایند تا دچار خسران نگردند از خدای مهربان گوش شنوا طلب می نمائیم تا از فرمایشات امام بهره جوییم.
پی نوشتها:
1- خطبه 111، ترجمه سید جعفر شهیدی.
2- خطبه 113.
3- همان.
4- همان.
5- خطبه 114.
6- خطبه 226.
7- خطبه 82.
8- خطبه 63.
9- خطبه 99.